مثل جادو ظاهر شده
نمیدونم قلبم اون لحظه چه فکری با خودش کرد که الان مغزم نمی تونه حلش کنه !
شاید عذاب وجدانم به خاطر همینه ،، اگه من اون زمان از ته قلبم آرزو نکرده بودم یکی پیدا بشه از ته قلبش منو دوست داشته باشه و چند روز بعدش نیومده بود،،، الان ازدواج کرده بود با یکی دیگه و شاید یه بچه هم داشت ؛
بعد با خودم میگم مگه من گفتم بمون ، مگه من حرفی زدم ، اصلا من نمیدونم این منو کجا دیده :| به من چه .!
جالبی ماجرا اینکه چرا بعد از آرزوم باید پیدا بشه ؟
آرزو برآورده نشد که نشد ،،، این شد ! شایدم نشده من خیال میکنم شده ؟
ممکن تو ذهنم خیال کنم یا حتی تو واقعیت بگم اگه یه نفر بود .
گاهی بعد از کارم بهش زنگ میزدم میگفتم میشه بیای دنبالم؟ مثل خیلی های دیگه که زنگ میزنن
نه اینکه پیاده برم و منتظر مترو باشم :(
یا نه همون موقع که تو ایستگاه خط واحد منتظر بودم تنها ، تنها نمی بودم و ماشینی هم نمیومد که بگه میخوای برسونمت:| و منم هیچی نگم و پشت بهش کنم و برم رو صندلی بشینم تا بره .
یا تو خیابون همراهم باشه و کسی چپ نگاهم کرد بزنتش ( شوخی کردم ) ولی قبول کنید وقتی یه نفر متاهل باشه دید فرق میکنه تا مجرد !
یا بهم بگه میخوای بریم بیرون ، مرکز خرید و منم نترسم که شبه و باید زود برگردم .
یا تو موقعیت مهم و حتی موفقیت آمیز بگم من استرس دارم چی کار کنم به نظرت ؟ بگه برای چی استرس داری ، برو تو عالی میدی همه تشویق ات میکنن ،،، با من :)
اذیتش میکردم ، با پول هاش خرید میکردم و پروژه هاشو خراب میکردم الکی گریه میکردم و خودمو میزدم به مریضی !
یا خیلی موارد دیگه
با این همه دلم میخواد تا همون موقع تا کنکور به هیچ چیز و هیچ فردی فکر نکنم که واقعا بخوام باهاش ازدواج کنم .
نمیخوام وقتی اسم پزشکی یا هر چیزی مرتبط با این گفته شد، اشک تو چشمام جمع بشه و بخوام از اول بشینم براش توضیح بدم :(
یا حتی دیگه نمی تونم شب ها گریه کنم بعد از همون مورد بالا !
#چرا نوشتم چون فکر کنم میخواد، یه مدت دیگه بیاد شایدم نیاد نمیدونم ولی یه شک هایی کردم که بعید نیست!
شاید معذرت خواهی کنم شاید به مامانم بگم جواب نه بگه.
میدونید خودمو جای اون نفر میذارم میگم اگه من یه نفر دوست داشتم میخواستم باهاش ازدواج کنم بعد بهم نه میگفت چه حالی پیدا میکردم :| ---» البته ممکن بود می یدمش و می گفتم یا من یا هیچ کس دیگه
جالبه مورد های دیگه من حتی ندیدمشون به راحتی نه گفتم ، اما این مورده ، دیونه ام کرده:/
همشم تقصیر خودمه!!!
پ.ن :فقط شعری که الان دیدم
بیا ، دنیا نمی ارزد !
به این پرهیز و این دوری .
#فروغ_فرخزاد
دلیلش فکر کنم قطع امیده!
وقتی دخترای همسن خودمو میبینم بعد خودمو مقایسه میکنم ، میفهمم اصلا عالم من چقدر باهاشون فرق داره !
ممکن بارها برای خودشون کیک و غذا درست کنن منم اگه خیلیی گرسنه باشم یه تخم مرغ میپزم
لازم به ذکره روزا و ماه ها و سال های اول اگه گرسنه هم بودم غذا نمیخوردم ! تنبل شاید بودم ولی اصلا احساس گرسنگی نداشتم مثلا از صبح تا عصر بدون غذا.
یا نه میرن بیرون و تا پاسی از روز یا شایدم شب میگردن و میخندن و از این فروشگاه به اون فروشگاه.
یا حتی باور های دارن که من خندم میگیره و میگم اینا چه آدم هایی هستن :|
ساعت ها جلو اینه میشینن و آرایش میکنن ، نمیدونم این لباس با اون کیفم ست باشه ، این کفش با اون خطی که روی شالم هست ست باشه و از این قیبل موارد ،،،،
بعد من،،، میگردم که رژلبم کجاست تازه اگه پیدا نشد بیخیالش میشم و یه نگاه سریع تو آینه میکنم و میرم !
شه نیستم اما من ست کردنامون موقع خرید انجام میدم ( یعنی در واقع انجام میدن) و منم قبول میکنم :)
یه جورایی احساس میکنم قطع امید کردم از این زندگی اگرچه الان بهتره شده !
تو هر چیزی قطع امید کردم یعنی تقریبا از سه الی 4 سال پیش .
تو محیط کار ، تو دانشگاه حرف نمیزنم و همه میگن خیلی آروم هستی !
تازه این موارد ، مورد های خوبه !
تا یکی یه چیز کوچیک بگه میزنم زیر گریه
الان کمی بهتر شده ، و دیگه فکر کنم همه میدونن چون همش باهام خوب رفتار میکنن و حواسشون بهم هست
#امیدوارم حداقل با انجام شدن این کار زندگی جدیدی برای خودم شروع کنم :)
پ.ن:اگرچه بیشتر به خاطر این بوده که با خودم قهر بودم !
اینجا راحت حرفمو میزنم ، راحت از زندگی روزمره ام میگم و گاهی هم مهم نیست بعضی چیزا اشتباه گرفته بشه !
زندگیم اون جوری هیجان انگیز نیست که مثل داستان هر روز یه اتفاق جدید باشه، البته ممکن باشه ولی من دقت نکرده باشم :دی
از اینا بگذریم و به جاهای خوب برسیم :)
تو ذهنم هست و بود که اگه قبول شدم همه رو دعوت کنم کافی شاپ( اما شک داشتم خودم باشم یا نه ) لازم به ذکره هر کی هرچی خواست :))
پولشم خب میرم سرکار دیگه D: با پورسانت پولای ذخیره ام « اشتباه نشه با پول کار کردن در رشته ای که الان هستم)
اما .
الان تو یه برهه ی زمانی هستم که شرایط خاصی برام ایجاد شده و اگه تموم بشه ، میخوام زودتر دعوتتون کنم :)))
ربطی به ازدواج و قبول شدن همون هدف اصلی پست هام نیست !
و اینکه ممکن یه چند مدت نتونم به هیچ کدومتون سر بزنم « بدون نظر »
اما ممکن برای رفع خستگی متنِ خط خطی بنویسم
زمانش : نه خیلی زود اما نه خیلی دیر !
مکان : یه کافی شاپ خوب :))
به صرف بستنی که خودم دوست دارم و هر چی که خواستین دیگه!
# هر چی تعداد کمتر ، مخلفات بیشتر
پ.ن : چشمامم هیچ مشکلی نداره ممکن گریه کرده بوده باشم چون یه سری یکی از پزشکا دعوام کرد و من اشک تو چشمام جمع شده بود ، بغض ام کرده بود ، همکارم سریع فهمید و گفت اشکالی نداره !
چرا دعوامم کرد بگم چون اعصاب نداشت و نمی تونست درست کارشو انجام بده ،،، بدون غرض ورزی گفتم .
تو خونه هم همین جورم سریع اشک تو چشمام جمع میشه ،،، گفتم که زیاد نازک نارنجیم
با خودم چند چندم رو نمیدونم:|
اما میدونم یه پست اینجوری ، یه پست اونجوری عاقبت زیبایی نداره
هیچی دارم زندگی میکنم .
# امروز صبح یه پسر بچه، بغل بابا بزرگش بود و با انگشت منو نشونه قرار میداد و لبخند میزد و یه چند تا کلمه میگفت مثل بابا ، دَدَ جوری که من هم خجالت کشیدم و هم خندم گرفته بود !
+یا اینکه داشتم فکر میکردم که تو چشمام چیزی رفته یا نکنه بیماری خاصی گرفتم چرا که اون روز دکتر ط داشت بررسیشون میکرد آخه یه جور عجیبی نگاه میکرد!
جوری که جلو اینه هم رفتم ولی چیز خاصی ندیدم:|
من میگم این بشر منو سر کار میذاره شما بگین نه خیر !
@یا ممکن برای اولین بار از ته قلبت بخندی و به هیچ چیز و هیچ کسی فکر نکنی :))
میخوام یه نمونه از کارمو بدم( یعنی همون مطالب تموم شده و خوب ، دقیق نمیتونم الان بگم :)) به اون جراحی که خیلی مهربون بود :)))
امیدوارم تا اون موقع بیمارستانشو عوض نکرده باشه .
در واقع من از این حیطه کاری خوشم نمیومد ولی دیدمو عوض کرد :)
،،
شاید یکیشم دادم به اون دکتره که هی بهم میگه دخترم
بهم میگفت من استادت هستم
منم قشنگ با اعتماد بنفس می گفتم نه نیستین
با متخصص بحث میکردم
# امیدوارم خوب تموم بشه :)
همون معجزه بزرگه تا حدودی
خدا کنه بشه ❤
دوباره این بحث های الکی شروع شد :|
میگه دختر من ،،،، اینقدر خواستگار داره ، یکیشون خونه اش چهارطبقه بود ---» منظورش من هاا البته مال من نصف چهار طبقه بود :/
یا مثلا میگه اینقدر خواستگار داشته بور بوده :|---» منظورش منه بازم !
خواستگار تریلیاردی ( بعد از میلیاردی) داشته ---» بازم منظورش منه چون مامانم گفت اینقدر درآمد داشته اومده !
میگه شغل آزاد بهتره تا مهندس و دکتر ---» بازم منظورش منه که حالا خواستگار شغل دار بیاد چه فایده :/
خواستگارهای دختر من فلان ماشین داشته ،،شانسی بلند بوده :|
من فقط موندم چرا جواب نه دادن فقط همین
#خدایا همه شون خوشبخت کن میدونم تازه همین الانم من حرفی نمیزنم میگن این خواستگار نداره ولی خودت میدونی درسته خوشم ازشون نمیاد ولی خوشبخت اش کن .
اگرچه بعدش منو دیونه میکنند که وای دخترم چه شوهر خوبی داره و اینا . اما اینجوری مثل اونا بدجنس و بدخواه نیستم :)
یعنی هر سری منو می بینه در مورد این موارد و پز دهی ها صحبت میکنه
اگه کم عقل بودم زود ازدواج میکردم تا چشماش از کاسه در بیاد و بفهمه اینجوری که فکر میکنه نیست « اگرچه میدونه از عمد اینطور میکنه» و حالش گرفته بشه
#فکر کنم از این نظیر آدما تو هر خانواده و قومی و ملیتی باشد :|
کاش اینم برام درست میکردی ؟
چه بنده پرتوقع ام :|
البته میدونی من فقط همینو میخوام الان خواهش❤
من ذوق زده میشم خیلی و دوستت بیشتر میدارم :)
یه خواهش دیگه ، حال دوست هام رو خوب کن اگه میشه
پ.ن: تو مهربان ترینی من که بنده بیش نیستم هدفم از متنم این بود وقتی خوشحالم دوست دارم دوستامم خوشحال باشن :))
تو بزرگی و حکیم و همش میخوای ادمو عافل گیر کنی
دیروز عزا گرفتنم تموم شد ، البته یه بار برای یه چیز ناراحت نمیشم ممکن بارها و بارها ناراحت بشم !
دیروز گذشت و امروز امیدوارم روز جدیدی باشه .
+بعضی مواقع از بعضی ها بدم میاد !
محل کار بودم ،، بنده خدا همکار داشت توضیح میداد که آره اینجوری هست و اینا رو بلدی یا نه ؟ منم گفتم نه . هیچ وقت سعی نکردم چیزی که بلد نیستم رو بگم آره !
خلاصه شروع کرد به توضیح دادن که اینجوری هست و اینا ،
که جناب دکتر می فرماید:نمیخواد براش توضیح بدی خودم بهش توضیح میدم
منم روی خودم نیاوردم و همچنان داشتم نگاه به همکار میکردم که بقیه اش رو توضیح بده .
بدبخت مونده بود چی کار کنه که دکتره دید نه نمیشه ،، شروع کرد به توضیح دادن آره اینجوری،، که یه چند ثانیه گذشت( شایدم نگذشت) ،گفت اینا رو بلدی ؟ منم گفتم آره نمیخواد بقیه اش رو توضیح بدین!
فکر کرد الان میگم نه اقایِ دکتر مثل بعضی ها .!
مامان گفت چرا اینجوری گفتی باید به دکتر احترام بذاری میخواستم بگم
مامان اول بره برای هم رشته های خودش توضیح بده بعدم وقتی یه نفر داره توضیح میده یهو این حرفو نزنه!
#اهنگه فکر کنم برمیگرده به 12 سال پیش و من خیلی این آهنگ رو دوست دارم
1-چشمام درد میکنه
2- دلم یه روز خالی از همه چیز میخواد !
3- یه عدد فسقلی بهم میگه دیدی خانمه با اقاه چه جور عاشقانه داشتن با هم حرف میزدن :| یعنی من وقتی این حرف رو شنیدم تا همین امروز هم می خندیدم و هم تعجب کردم !
4-مامان میگه میخوای بذاری 40 سالت شد ازدواج کنی :| از دستم ناراحته فکر کنم
5-درس هایی که روی هم تلنبار شده و من هم استرس دارم و هم بیخیال ام«حس عجیبه»
6-حتی دیگه اشک تو چشمام جمع نمیشه !
7-شماره مسؤل داده بهم میگه زنگ بزن ، زنگ نزدم ،،، با خودم میگم چه جور بعضی ها فرط و فرط زنگ میزنن و میگن اقایِ فلانی !
8- استاده ازم دعوت کرد و من هنوز که هنوز نرفتم :/ کلاسم بالا هست یا نا امیدم،، شایدم وقت ندارم؟
9-وقتی به آقای دهنده بلیط مترو « چه اسم عجیبی» گفتم واقعا ؟ ،،، فکر کنم میخواست از خنده منفجر بشه :) نه به اون هزار تومن نه به 15 هزار تومنه ! ---» فکر کنم روحش شاد شد.
10-دیگه همین :)
حالا هی از هر کجا با من صحبت میکنن و منو دچار افکار پلید میکنن
دیگه کم مونده بود این بنده خدا هم بهم بگه چقدر شیطونی که آن هم گفت
به خدا من هیچی کاری نکردم اما نمیدونم چه جور به این موضوع پی میبرن
مثل مامان که میگه تو رو فردا میاد بهمون تحویل میده میگه دخترتون بگیرین دیونه ام کرده
از افکار پلیدم
البته قبلش بگم همه رمانتیک فکر میکنن اما من نه !
اینکه ساعت سه نصف شب ، لامپ روشن کنم و الکی گریه کنم بگم خواب بد دیدم
بگم رفتیم سفر بعدش تو رو یه هیولا خورد :|
اونم بگه بخواب الان زنده ام :)
بعدش بگم همراه ِتو بستنی منو هم خورد :(
بگه یه سوال .
الان موضوع منم یا بستنی ؟
منم بگم معلومه بستنی دیگه
یا.
میتونم ساعت 5 صبح بعد از نماز بگم من بستنی میخوام
بگه کدوم ادمیزاد الان بستنی میخوره ؟
بگم : با اجازه اتون بنده
فقط نمیدونم اون موقع مغازه ها بازن یا نه:)
ممکن دیالوگ ها متفاوت بشه
#البته جدا از اینا یه چیزی جدیدا ذهنمو درگیر کرده اینکه
مثلا خانوما که میخوان برن عروسی یه لباسهایی می پوشن :/بعد فلان آرایشگاه بالاشهر و اینا
حالا داخل مجلس عروسی ، همش خانوم ها باهم صحبت میکنن وای دیدی چه لباسی داشت وای دیدی چه جوری بود و یه سری تعریف هایی که چی بگم :| بعد برای شوهراشون توضیح میدن که آره اگه پول بیشتر میدادی من از اونم خوشگل تر میشدم
شده کلاس که خانم فلانی چه عالیه حتی بین مردها
دوست دارم اینقدر ارزش برای خیلی چیزا قائل باشه که حتی من اگه خودم خواستم یه لباس یه جوری بپوشم
بهم بگه که فقط واسه یه نفر باید خوشگلِ خوشگل کنی :)
#نامه ای برای بعد ها که یادم نره
نمیدونم من تو این باغ ها نیستم یا بقیه
البته فکر کنم خودم !
داشتن میگفتن آره خط چشم زدی ؟ .امروز همه هستن.
بعد من با خودم گفتم چرا خط چشم و اینا میزنن ،،، بعد فهمیدم چون همه هستن !
و داشتم فکر میکردم که من جلسه قبل که حتی کنفرانس داشتم چه شکلی بودم و چه شکلی رفتم !
این به کنار
دوستم گفت ریمل بلدی بزنی ؟
گفتم : نه!
گفت : خوبه یاد بگیری لازم میشه .
من با یه فکر عمیق گفتم : واسه چی لازم میشه ؟
گفت :برای بعدا
فکر کنم دید تو فکر عمیق تری رفتم گفت برای بعد که ازدواج کردی :دی
#به قول یه نفر nature کی بودم ؟ همون طبیعت
نه میخوام باور کنم و نه میخوام بفهمم که حقیقته اگرچه میدونم حقیقته!
بهم بگین همش دروغه !
همش خوابه!
وقتی سلام کردم . :(
این بیماری چه به سر آدم میاره
خدایا کمکش کن .
خواهش میکنم مثل همیشه برام معجزه کن
یادمه وقتی باهام شوخی کرد ، وقتی بهم گفت میشه اون کنترل تلویزیون بهم بدی ؟، وقتی میگفت سلام !
حالم خرابه .
از دیروز تا حالا حالم خرابه .
هی میخوام باور نکنم بگم حالش خوبه اما وقتی یادم میاد میگم نه
و هر ساعت که میگذره احساس میکنم دارم بدتر میشم !
صبح که هنگ بودم و میخندیدم و عین خیالم نبود اگرچه هر ساعت گریه میکردم
برام معجزه کن .
میدونم حقیقت زندگی همینه !
اما نمی تونم قبول کنم .:(
نمی تونم قبول کنم یکی از بهترین فرد و خوش اخلاق ترین داره از این دنیا میره :((
دلم میخواد این روزا با همه دعوا کنم .!
گریه کنم .!
قهر کنم !
اصلا اینجا نباشم !
هیچ وقت بدی از این فرد ندیدم :(
یعنی میشه معجزه بشه و زنده بمونه و خوب بشه !
خودم با این همه بیمار سر و کار داشتم ولی فکرشم نمی کردم یکی از نزدیک ترین افراد ، به این مبتلا بشه !!!!
وقتی دیدمش فهمیدم دیگه این خوب نمیشه :(
#خاطره خوب ،،، چه بد که آدم های خوب دارن یکی یکی میرن
میشه یکی کار کنید معجزه بشه ؟
وقتی بابا گفت به زندگی مشترک هم فکر کن ، دیگه فهمیدم یه خبر هایی داره میشه !
دیگه فهمیدم من دیگه آرام 16 ، 17 و 20 ساله نیستم .
اگرچه شوکه شدم و منتظر بودم بگن نه حال درست رو بخون !
نمیدونم چی میخواد بشه شایدم هیچی نشه ،،،
اما امیدوارم حداقل بهم آرامش بده و دوسم داشته باشه
جالبه اینجاست گاهی فکر میکنم به این حرفا مثلا بعضی ها میگن: آره باید افتخار کنه که من خانمش بشم و .
اما من هنوزم تو ذهنم اینه یعنی دوسم داره ، یعنی اون کسی که میخواد هستم ؟ یعنی از من خوشش میاد ؟
# نمیدونم به چی فکر کنم به چی فکر نکنم :|
از یک طرف کارای دیگه
از یک طرف این
باهام اگه میشه کمی حرف بزنید :)
خوبه که اینجا رو دارمااا ، وگرنه این حرف ها رو باید کجا میگفتم :)
تا آرومم بشم :))))
نصف بیشتر نگرانیم همین شده که چی میشه اخرشO_o
یعنی به جایی که الان ارامش برای کارام داشته باشم که خوب پیش بره این افتاده وسط ماجرا
@آرامم کن :)
همه اتفاقا ها با هم داره رخ میده !
کارای دانشگاه
ناراحتی برای اقوام
نگرانی برای پیدا کردن دوست قدیمی .
یعنی میشه پیداش کنم ؟؟ :(
##
حتی جالب تر خواستگار ، خدا وکیلی چه خبره ؟؟
باید بگم خوشگل و دلبر کی بودم
چون همیشه فکر میکردم زشتم و کسی هم نخواهد امد چه فوبیایی عجیبی داشتم:|
دلیل زشتی هم همیشه با خودم می گفتم کسی که چشماش رنگی و مثل خارجی ها هست خوشگله و بس!ایده آل گرایی
نکته بعدی:
زن دایی میگفت در یه تایم زمانی خواستگار زیاد میشه بعد دیگه نزول پیدا میکنه :|
دارم فکر میکنم الان من ازدواج کنم به فرض ، از بس کار دارم همون حرف هم نمی تونم بزنم باهاش ، همش پای کامپیوتر هستم دارم تایپ میکنم بعد اون میگه این چه زندگیه :||||
یا مدام باید به فلان مسؤل اینا زنگ بزنم ،، میگه کی تو زندگی ات هست اگه منو دوست نداری بهم بگو:(
تازه بدتر غذا درست کردن که من تو مرحله مبتدی ام همونجا خفه ام میکنه
پس به این نتیجه می رسیم حتی اگر خواستگار صنعتی شریف هم داشته باشم ، مهم نیست !
تازه اون مورد از همه اول تره ،،، نامرد نیستم که تا دیدم یکی پولدارتر و اینا بود سریع فراموش کنم .
جدا از این تو این موقعیت حوصله هیچی ندارم اون بنده خدا مریضه و ممکن بمیره :( من برم ازدواج کنم ؟
#فکر کنم یکمی آروم تر شدم
خوشم از خودم میاد که وضعیت ام با خودم مشخص نیست ⟵(o_O)
بعد چون وضعیت ام با خودم مشخص نیست ، شب گریه میکنم !!!
فرق نمیکنه خونه باشم ، مهمون جایی باشم یا خوابگاه باشم.
#
میگه :
+واقعا دلت نمیخواد یکی همراه ات باشه ؟
- نه :)))))
+یعنی اگه به تو بگه شبه ، تو میگی شبه اگه بگه روزه تو میگی حتما روزه.
-اینجوریم یعنی ؟:l
+آره
++++
مبهم ترین و شاید واضح ترین حرف بزنم D:
شبیه به همون بود اما همون خخخ جلب تره ،،،از تو نگاهش فهمیدم
پ.ن: عین حقیقت
دلم میخواد یکی بره بستنی برام بخره که متاسفانه هیچ کسی نیست :/
آهنگ هم نمی تونم دانلود کنم فقط بیان برام باز میشه
موقع هایی که حالم خوب نیست بستنی و موزیک بهم ارامش شدیدی میده که الان هیچ کدومش در دسترس نیست :(
میخوام بشینم درس هامو بخونم جوری که فکر کنم هیچ اتفاقی نیفتاده !
میدونم الان کل اقوام دارن گریه میکنن از مامان و بابا و همه .
منم اینجا هستم و نمیفهمم چی داره میشه !
دلم برای خالم میسوزه :((((
+چه جوری حدس میزنی ؟:)
-خب خیلی بررسی میکنم از حرکات ، از نگاه ،،، دقت کن خیلی چیزا رو میفهمی!
+افرین!
#جدیدا خیلی حساس شدم ، یه نفر رو ببینم دقیق تمام حرکاتش رو بررسی میکنم و دیگه میفهمم این فرد چه جوری ۷۰ درصد همیشه درست گفتم گاهی هم بیشتر .
از رو نگاه میفهمم که با نگاهشون چه چیزی میگن .
+ برای خودمم عجیبه :/
خیلی بده و ممکن گاهی هم خیلی خوب باشه
فقط یکبار بعد از این چند سال از ته دلم خوشحال ِِِ خوشحال و از موفقیتم راضی بودم :)
زمانی که ارائه دهنده یه کنفراس علمی بودم :)))
جوری که دکتره بهم گفت خیلی خوبه بود
من از شدت خوشحالی و نمیدونم چه مرگیم شده بود ، گیر داده بودم به یکی از پسرای مسؤل که بگین چه جوری ارائه دادم:/
بدبخت اونم هنگ کرده بود اولش ،،بعدش گفت عالی بود
حالا کاشکی یکبار می پرسیدم دو سه بار پرسیدم !!!
امیدوارم مثل بعضی ها فکر نکرده باشه که میخوام باهاش دوست بشم :|||
البته سعی کردم هر وقت دیدمش فرار کنم مثلا از یه مسیر دیگه برم خخخ
آخه اون سری جلو همه دخترا داره باهام احوال پرسی میکنه یعنی واقعا متوجه نیست فردا پس فردا من باید جواب بدم و حرف در میارن :////
فقط شانس آوردم اون همکلاسیم در اون لحظه با شکوه حضور نداشت خخ و گرنه میگفت خوب بلدی تو موقعیت های خوشحالیت هم آدما رو تور کنی
علت حرف وسند حرف بالا :
یه دفعه داشتم در مورد موضوع درسی با استادم صحبت میکردم برمیگرده بهم میگه شماره اتم بهش بده
من خودم جلو استاد خجالت کشیدم :(
استادم محل نداد بهش و داشت برام توضیح میداد :)
+شما هم از این نمونه آدما دارین؟؟؟
- شایدم ندارین
همین یه جا
همین یه جا دارم که حرف میزنم ، با پست هاش از ته دلم میخندم و با همین پست ها گریه میکنم و حتی آروم میشم :)
میبندمش ، میرم ، میام ،،، قهر میکنم ، دعوا میکنم ، حال بعضی ها رو عوض میکنم ، اذیت میکنم ، بعضی مواقع شیطون میشم خخخ
گاهی تند تند پشت سر هم پست میذارم و خب با خودم میگم یه جور پست میذاری انگار هیچ کاری تو این دنیا نداری خجالت بکش دختر :دی
اما
یه چند مدتیه تو فکر اینم که اینستا نصب کنم
علتش هم خب برای کارای پزشکی و دوستم میگه و خیلی های دیگه !
مشکل اینه بد جور به اینجا وابسته شدم .
اینجا چه جور بگم ،،، همدم دلمِ ، جایی که راحت بیان میکنم و خب هر چی که تو دلم هست و مینویسم ؛ چه لایک بشه چه لایک نشه چه نظر داشته باشه چه نظر نداشته باشه .
من
ترس اینو دارم که اینستا نصب کنم و فراموش کنم اینجا رو :(
به خاطر همین هی امروز و فردا میکنم .
میدونم هیشکی دلش تنگ نمیشه اینو وقتی فهمیدم که وقتی یکی میره همه فراموشش میکنن ،،، درستش هم همینه کسی که میره دیگه رفته !
اگرچه من خودم بیشتر به گذشته فکر میکنم تا حال و آینده
# نمیدونم قهر هستین چی شده ؟؟
باهام حرف بزنین خیلی وقته حرف نزدین !
آره میخوام اینجا بگین مثل قبل، شور و شوق دیگه نیست چرا ؟
وبم عوض شده یا خودم یا شماها ؟
اینو مینویسم .
من که از همه چیز نوشتم ، اینم اضافه به اونا :)
وقتی که اون لحظه تو اون هوای سرد گریه کردم و گریه کردم ،، کسی نبود یعنی بودن هر کی برای خودش گریه میکرد !
همون لحظه از صمیم قلبم خواستم که یکی بیاد آرومم کنه ، اما هیشکی نبود
یکی بیاد و دستمو بگیره بگه گریه نکن :)
اون لحظه بیشتر از هر موقع دیگه فهمیدم تنهام.
هیشکی نبود ، هیشکی
و
من پشت سر هم گریه میکردم و یه جایی بلند:(
تا دو سه روز حالم گرفته بود !
به خودم گفتم چرا اینجوری شدم من که همیشه گریه میکردم چرا این دفعه گفتم یکی باشه؟
نتونستم متوجه بشم چرا :دی،، یه موقع هایی واقعا فاز خودمو نمیفهمم ؛
من موندم اگه آرزو میکردم که میتونستم و میشد الان وضع فرق میکرد !
همش آرزوهای اینجوری چرا آخه :/ خوبه عاشق نیستم :)))
این از ته قلبی ها ترسناک میشه برام
#راستی به نظرم چه یکی باشه و چه یکی نباشه من باید خودم برگردم به حالت خوبم
پ.ن :در هر حال برای شما آرزو دارم که از این از بس تو خوبی ها بیاد تو زندگیتون :)
اینو زمانی نوشتم که داشتم روی پروژه ام کار میکردم
این آهنگ هم حالت آرامش بهم میده هم یه حالت عجیب غمگین :(:
نمیدونم باید بخندم به این جمله که یه عدد فسقلی که بعد از کلی تعریف بهم میگه :
این حرفِ مناسب سن تو نیست
میگم خب چه حرفی ؟:/
میخنده و بعد یه ذره توضیح میده.
واقعا مگه چیزی هست که مناسب سن من نباشهکه مناسب سن یه فسقلی هست ؛ آخه این بچه در مورد من چی فکر کرده؟
#اینا هیولا هستن گودزیلا چیه !!!!!
یه عدد آرام هستم که بین چند تا هیولا گیر افتاده
فقط تعریف هایی که میکنه منو کشته :)))
+ مرسی از ۲۸ لایک اصلا عجیب روحیه گرفتم
۴۰۱ تایی شدم و اون پنج نفر خاموش ترسناک عمل میکنید چرا ؟
کاش این پروژه تموم بشه زودتر اون یکی پروژه رو شروع کنم .
عین یه زالو شده این یکی :|||
از بس روش گریه کردم البته بیشتر گریه هامو اولش انجام دادم
هم سرم درد میکنه هم چشمام !
فقط به این امید منتظر پروژه بعدی هستم که تا تموم شد،،،روی اون صفحه اول بنویسم :
تقدیم به مهربون ترین جراح دنیا :)
من اصلا از این فیلد خوشم نمیومد همش هم میترسیم :/ کلا فیلد وحشتاکیه خخخ اما نظرم عوض شد و به نظرم فیلد جالبیه و پیشرفته:)
لازم به ذکره:
واقعا با اخلاق و مهربونی هست با مریض خوش اخلاقه که برام عجیب بود و تا آخرین لحظه مریض رو همراهی میکنه ، با پرسنل خوش برخورد و رعایت حالشون میکنه ، با دانشجو درست رفتار میکنه و تا حالا ندیدم حرف بی ادبی بزنه .
#یه دفعه من یه وسیله رو محکم نبسته بودم و شل بود ،،یهو استادم گفت کی این کار کرده؟ :/
دکتر« ی» نگاه من کرد و گفت بگم ؟ :)
تو دلم گفتم الان که استادم دعوام میکنه :(
یه چند دقیقه صبر کرد بعد هی میخواست ببینه من میگم یا نه منم اشاره کردم با سرم که آره بگین .
بعد اینجوری گفت : اینو بچه های دانشجو بستن فکر کنم :))
استادم فهمید و گفت : حالا تنبیه اش میکنیم ( به شوخی )
هممون خندیدیم :)))
شاید تنها چیزی که میتونه آرومم کنه به جز رسیدن به هدفم ، بورسیه بشم و برم.
شاید اون لحظه بفهمم این نهایت نخبه بودنه !
نمیدونم امید الکیه یا دارم نزدیک میشم کم کم؛
بعد با خودم میگم منو میخوان بورسیه کنن بالفرض واسه چی ؟؟
از فکرش بیا بیرون آرام !
یه چیز دیگه
میخوان برتر ها رو اعلام کنن اگه من جزو شون نباشم افسردگی شدید میگیرم خدایا این یه بارم کمکم کن بچه ها برام دعا کنید اگه میشه
من تنها به همین دل خوشی دارم فقط همین:(
من که نتونستم ،،،، این یه بار رو تو برام یه کاری کن :'(
من واقعا میخوام که بشه و این چند مدت خیلی استرس کشیدم و حتی گریه کردم .!
من
اگه نشه چی .؟ :(
#
از بس تو خوبی ،،، میخوام
باشی تو کل رویاهام :)
باشی امید فردا هام❤️
پ.ن: این آهنگ های بهنام صفوی که گوش میدم احساس میکنم که به خدا نزدیک ترم شاید این دور عجیب آهنگ های خونده ،،، روحت شاد خواننده خوب :)
-تو این وضعیت ناراحتی این آقا رو کم داشتم :|||
فکر کنم به خاطر اینکه اون روز خدافظی نکردم و روز بعد ترش سلام نکردم اینجوری ژستِ عصبی ها رو گرفته !
+ خب یه خدافظ عزیزم مثل بقیه بهش میگفتی
-
+ حالا که تاریخ ات رو عوض کرد و گفت نمیشه اون وقت متوجه میشی که سلام کنی !
- تا چند روز پیش که برای کارم پیام دادم که قبول کردن ،،،البته یکمی نه و اینا آوردن ولی خب در آخر قبول کرد ( از خداش بود کارم قبول کنه قشنگ معلوم بود میخواست بحث ادامه دار کنه :/ خوبه که نفهمم منم جمله آخر رو گفتم که آره ممنون که دیگه ادامه نده )
+ دیروز دیروز ، امروز امروزه
- :(((((((((حالا روز مقرر شده بهش سلام میکنم :)) درست میشه !
+ حالا معلوم میشه
###################
تا حالا با یه دختر دعوا کردین که همون حین دعوا موبایلش رو بده به دوست پسرش که اون با شما حرف بزنه ؟
من این موقعیت برام پیش اومده از عجایب اتفاق های زندگیم بود :|
از عجایب بعدی حتما میگم
+ آخه تو چه دردی داری ؟
ازت تعریف میکنن ___ گریه میکنی
تشویق ات کنن حالا فرقی نداره از کم تحصیل ترین تا آخرین ریاست و ___ گریه میکنی
رتبه برتر بشی ___
رتبه برتر نشی ___
موفق بشی تو یه دوره ___
موفق دیر بشی ___
خواستگار بیاد ___
فلان دکتر باهات همکاری کنه __
کار تحقیقات برداری ___
فلان مخترع بهت پیشنهاد بده ___
گریه میکنی !
آخه درد چیه ؟
این چشمای بدبختت مُرد :/
+ دردی است کشنده اما جوری که کشنده نیست ! خودم نمیدونم چمه امروزم هی اشک تو چشمام جمع میشه این استاد داشت حرف میزد فقط اگه یه لحظه میگفت تو،، همونجا گریه میکرد :(خوبه گریه نکردم وگرنه خیلی زشت میشد جلو بقیه !
- چی کار کنیم از دست تو دختر :|
#اهنگ خوبم پیدا نمیشه اینا از علائم آهنگِ خوب نداشته .
کی گفته تلاش کنی نتیجه رو میبینی؟!
برای بار دوم فهمیدم فقط این جملات وقت تلف کن و الکین!
مقصر نه تو کنکور و نه به خاطر موضوعی که این چند مدت ناراحتش بودم ،،، من نبودم :(
و برای هر دوتاش هم بیشترین زحمت رو کشیدم.
++حالم؟ نمیدونم چه جوریم در هم برهمه!
خواستم اینو بگم که بس این همه نوشتن ، میخوام برم بخونم بیشتر و خودمو مشغول کنم!!!
شایدم گریه کردم نمیدونم !
احساس میکنم برام مثل روز اول غیر قابل باوره
+دیگه چه خبر؟
خبرم جناب رییس هم کلی از دستم ناراحته و عصبی هست :( و ژست مغرور ها رو گرفته !
حالا بذارید روز آخر که پروژه ام دادم اشک تو چشمام جمع میکنم که حس عذاب وجدانش سرزنشش کنه ،
تو این موقعیت که حالم خوب نیست اینم ناراحته!
شیطون میگه پیام بدم بگم نمیخوام پروژه امو کامل کنم ؛
البته فکر کنم این و یه نفر دیگه وبمو میخونن چرا که پس از پستی که گذاشتم اصلا رفتارش عجیب شده :||||
از هر سمتی خوبی داره به سمتم میاد معلوم نیست ؟:/
میخوام قرص میخوام برم ولی برمیگردم رو بخورم و بخوابم :))
@دیگه نمیخواین باهام خدافظی کنید ؟
با مامان که داشتم حرف میزدم یهو فاز بغض و گریه گرفتم :/
شانس آوردم خودمو کنترل کردم وگرنه تا خود صبح گریه میکردم بعد بهم گفت از بس غصه میخوری خب مثل بقیه زندگی کن !
#
نمیدونم تو خواب چی شد یهو من اشک تو این چشمام جمع شد و سرازیر بعد وسایلم جمع کردم و رفتم که قهر کنم
روی یه پله نشستم و همین جوری گریه میکردم بعد دوستم اومد گفت کی اذیتت کرده ؟
منم هیچی نمیگفتم و گریه میکردم ! یه چند نفر دیگه هم اومدن که مثلا دلداریم بدن .
+دیگه این گریه ها و دلداری ها فایده نداره !!!!
++همش تقصیر این استاد نفهم و بی درک که سه نمره با اون کوریش، اشتباهی از من کم کرد بعدم بهم میگه : اشتباهی نمره اتو دادم
نمیدونم بعضی ها چه جور استاد میشن !!!
از ۱۹/۴۰ بشم ۱۹/۱۹
+ مثلاً نباید ناراحت بشم چون دکتر گفته اینا نشانه های ناراحتی !
فقط منتظر بودم یه ایرادی بگیره !!!!!
همونجا هر چی دق دلی داشتم رو سرش خالی میکردم چه دختر بدی شدم
حوصله بحث های الکی نداشتم :|||
+یه دفعه بخش بودیم یکی از پسرا « همه رشته ای » یه کاری کرد من از همون اولش گریه کردم تا آخر روز .!
موقعی که رو صندلی نشستم اومد گفت معذرت میخوام , میخوای رو من امتحان کن :/
فکر کنم عذاب وجدان گرفته بود
گریه میکردم بی صدا و چشمام قرمز شده بود ،،، خودشم ناراحت شد !
بدبخت نمیدونست من دلم از یه جا دیگه پره :(((
البته ناگفته نماند تقصیر خودشم بود !!! ولی خب من بیشتر برای همون موضوع همیشگی گریه کردم.
#انگار من رئیسش ام نه اون خخخخخ والا !
باید میگفتم نظرتون چیه جامون عوض بشه ؟
البته اولش یه ذره کلاس اومد :/
اما من خودم اِندِ کلاسم
خیلی بهم ریختم :(
من بازم واسه یه بار دیگه دلم شکست
بازم شکست !
بعد میگن چرا میری ؟ چرا رفتی ؟ چرا اینجوری میکنی ؟
نمی تونم باور کنم :/
دقیقا شدم مثل روز اول کنکورم !
حتی اگه اسمم تو همه لینک ها و سایت ها و ایستاگرام بره دیگه مهم نیست !!!!!
دیگه مهم نیست.
موقعی که خیلییییی ناراحت بودم داشت بارون میومدم ،، اما دیگه برام مهم نبود زیر اون بارون خیس خیس بشم !
فقط یه بار دلم بهم گفت ببین ناراحتی داره بارون میاد ؛؛
« همیشه وقتی خیلی و بی نهایت ناراحتم بارون میاد و اینو یه نشونه میدونم )
احساس میکنم دلم برای همه داره تنگ میشه :(
از دوستام تا غریبه ترین افراد
با همه این روزا قهر کردم بعد دوباره رفتم آشتی کردم تا حدودی :)
جناب رییس هم مهربون شد :)))
و فکر کنم بعد از اتمام پروژه نه من اونو ببینم نه اون منو !
دیگه خیلی ها رو نمی بینم !!!!!
+یعنی همون جور که من دلم تنگ میشه اونا هم دلشون تنگ میشه ؟؟ خیلی احساسیم :/
من که کاری کردم تو ذهن همشون باشم دیگه نمیدونم حافظه اشون چقدر خوب باشه D:
تو یه دوران عجیبی ام !
تو دوران نرسیدن ها گیر کردم
تو دوران چیزایی که میخوام و بهشون نمیرسم گیر افتادم !
حرف دارم ولی خب چشمام اذیت میشه اگه گریه کنم !
+ یلداتون مبارک باشه :)
فال حافظ بگیرید و برای همه دعای خوشگل خوشگل کنید
+ این آهنگ خیلی قشنگه و مناسب گریه کردن
نمیدونم گفتم یا نه اینجا
یه مربی داشتم تازه خانم بود :|
باهام دعوا کرد گفت باید با مریض جدی باشی !!!!
به نظرم باید میگفت خشن طورانه:/ ----» واقعا مشکل ذهنی داشت
خیلی بهم برخورد یعنی چی؟؟؟ مریض ذهنی بود بدبخت !
منم اصلا گوش نمیدادم و اونجا جولان میدادم با اون رژلب و موهای پریشانم :)))
همه مریض ها هم اوکییییی باهام،، یکی میوه پوست برام میگرفت یکی آهنگ میذاشت یکی بهم میگفت شما همون پرستاره هستین یکی میگفت کمک نمیخواین؟یکی هم مربی مو دعوا کرد و فکر نکنم منو یادشون بره
و
به خاطر همین کارم نمره ازم کسر شد اصلا هم ناراحت نیستم
#اگه میتونستم آهنگ هم میذاشتم ، نصف مریض ها ، مریض جسمی نیستن که در واقع روحشون غمگینه :( و حتی با هیچ کسی حرف نمیزنن .!
#پرستار باید پرستار باشه نه رو اعصاب و کلاس گذار واسه بیمار
پ.ن: انرژی مثبت
گاهی وقتا خدا قلبتو میشکنه،
تا از روحت محافظت کنه!
میدونی اگه
ادامه پیدا میکرد
چقدر میتونست بدتر باشه!؟
# ادامه این از نوع شکست عشقی گفته ولی من تعبیرش برای شکست خودم میکنم :(
میدونی اگه
نمره ات بیشتر میشد
چقدر میتونست تو رو نا آروم تر بکنه ؟!
اما الان ناآرام ترم :(
پ.ن: مگه دیگه قلبی هست ؟
آهنگ چتر مسعود صادقلو چرا اینقدر خوبه
احساس میکنم هر چی غصه دارم یه جا جمع میشه بعد گریه میکنم
یه جوری که احساس میکنم که این غصه ها دیگه هیچی نیست.!
شاید من دارم اشتباه منظورمو میرسونم :/
نه کات کردم و نه شکست عشقی خوردم ----» فازم با همه فازا فرق داره
در فاز شدید درسی به سر می برم .
+ میگه مهم انگیزه هست که یکی بهت بده ! البته نظرشون به دوست مخالف بود !!!
# دروغ چرا خودش موفقه !
دارم به این فکر میکنم احتمالا شکست ام به خاطر نه گفتنه بود
پ.ن :وقتی رتبه برتره یه نگاه تاسف بار بهم کرد و گفت چه کردی با خودت !!!!
با خودت
احساس کردم که تو دلش گفت چرا اینقدر سقوط کردی تو همیشه برتر بودی :(((
دیگه با ناراحتی هیچ اتفاقی نمیوفته وقتی که دیگه تموم شد !
یکبار دیگه هم تموم شد !
یکبار دیگه هم تلاش کردم اما مقصر نبودم و یه آدم نفهم و نابینا مقصر بود :(
نمیدونم نتایج این همه تلاش چی میشه
چی میشه ؟
خیلی هم دلم گرفته و با هیچ چیز درست نمیشه !!!!!!
#پیام ها هم دیر یا زود جواب میدم مرسی از محبت و مهربونیتون
از دست رفته شدیم
دیگه قضیه عاشق شدن من اینجوریا بود یهو دیدم ای وای عاشق شدم
دچار تپش قلب شدم و اینا
دلیل این گریه هام به خاطر نبود اون بود !
تازه اونم منو خیلی دوست داره D:
دیگه خلاصه هر جور فکر کردم گفتم بذار جوابِ مثبت رو بدم :)
و اینگونه شد از خونه زدم بیرون و رفتم و رفتم تا رسیدم بهش آخه منتظرم بود:)))،،،
هر چی نگاه میکردم گفتم بابا این مدلش چرا اینقدر عوض شده ؟
بعد گفتم اشکالی نداره مهم حس خوبیه که بهم میده!
خلاصه کیف پولمو در آوردم و خریدمش در انتها
بستنی رو میگم
چی با خودتون فکر میکنید ://// واقعا که ؟!
# خوبه دوست نشدم وگرنه باید هر روز یه لباسی باهاش ست میکردم میگه چرا نشدی؟ و من این دلیل رو میارم :)
+میدونه من آخرین پروژه ام هست میخواد حرصمو در بیاره :(
- چند دفعه گفتم غرور این فرد رو نشکن !!!! رفتی زدی تو برجک طرف میخوای دست به سینه ات هم باشه ؟
+ چه کنم؟ چرا اینجوری میکنه ؟!
- این یکی با بقیه فرق داره دیگه،،، نمیدونی مغروره :/ دیگه کاریش نمیشه کرد تو هم که دلسوز اول میزنی طرف رو بعد میگه عذر میخوام
+ خوب بود باهاش میرفتم دوست میشدم؟
- خب دوست نمیشدی !!!!
+من اون موقع در شرایط روحی خوبی نبودم بعدم واقعا منظوری نداشتم خب خجالت میکشم وقتی یه نفر باهام اینجور برخورد میکنه
- دیگه سلام کردن هم خجالت داره ،،، خدا منو راحت کن از دست این بشر :||||
+ خیلی بده، منتظر من برم باهاش حرف بزنم :(( میدونه کار ضروری دارم اذیتم میکنه و جواب نمیده .!
- خب تو کارش داری اون که کارت نداره:| نکنه میخوای چون تو کار داری،،،اون بیاد حرف بزنه
+ آره
- از دست تو
+ اما ناراحتم میگم شاید اشتباه کردم :( واقعا با خودش نمیگه این آخرین پروژه هست ؟؟
- مهم نیست ؛ خودت رو ناراحت نکن درست میشه !
+ درست نمیشه :( و کلی هم ناراحتم . میگم کاش سلام عزیزم رو گفته بودم
- حالا هی مسخره کن
#کاش یه راه حلی پیدا بشه :(
جواب دل ِ شکسته من
جوابِ نتایج تلاش من
جوابِ اشک های من .
جوابِ محبت های من .
چه می شود ؟
فکر کنم یا خیلی خل و چل تشریف دارم یا بدبختم از اول!
#فقط تو خواب هست که آرامش دارم :)
دو تا فسقلی کنارم نشسته بودن یکیشون دختر بود اینقدر ناز بود با اون دست های کوچولوی سفیدش
بهش میگفتم خوشگلِ نازم ، عزیزکم
اونم برام شعر میخوند :))
مامان میگه داخل خوابت خواستگار میاد جواب میدی ، ازدواج میکنی و بچه دار میشی ،،، عجیب نیست ؟
میگم چرا ,,,,دارم سحر میشم !
امروز به مامان گفتم نقشه واسه من نکشین خواهشاً من خواب هام رد خور نداره!
تازه به مامان میگم خب این چه معنایی داره خوابم ، اول یه لبخند ملیح میزنه و میگه نشان رزق و روزیه اما اصلی رو نمیگه
میدونم مامان و بابا ها دوست دارن بچه هاشون زود ازدواج کنن بعد بچه دار بشن و مامان بزرگ و بابا بزرگ بشن .
خب من واقعا حال و حوصله هیچی ندارم :( دلم میخواد زود همه چیز تموم بشه !
چرا هیشکی اینو متوجه نمیشه
وقتی همه چیز بی نتیجه هست فایده کار کجاست ؟ در عین حالی که اینو میدونم در یک مقطع زمانی شدیدا تلاش میکنم یعنی اینو میگم ولی بازم ادامه میدم « البته خوبه , همیشه لجبازم »
البته زمانی که عین یه کارگر بدبخت کار میکنم شدیدا طاقت فرسا،،، اندکی نتیجه وجود خواهد داشت.
شایدم نتیجه که من میخوام با نتیجه کنار دستیم فرق داشته باشه !
واقعا حرفی ندارم دلم میخواد گریه کنم همین !
پ.ن :اینجوری خواستم ، ناراحتی ام رو پنهان کنم مثلا.
#فاز نامعلوم
دیگه نمینویسم تا بعد !
یه نظراتی دیدم که فکر کنم یا من بد منظورمو میرسونم یا بد برداشت میشه.
فکر میکردم اینجا خیلی قضاوت نمیشه ؛؛؛ البته اینجا راحت حرف زدم شاید دلیلش همینه!
فقط اون لحظه ای که قلبم داشت تند تند میزد گفتم آخه چی بپرسم این همه پزشک ,, نیازی به سوال من نیست !
اما شجاعت را به خرج داده و پرسیدم :)))
و توضیح داده شد کامل بهم آن هم مهربان طورانه :)
خب کلی خوشحال شدم و هدفم دقیق تر شد
کاش قطعا بشه قطعا
پ.ن:خواستم حس مثبت و شادیمو با شما سهیم شوم:)
@الانم خوابم میاد خواب که ندارم انگار جغدم
برنامه هم نصف نصف انجام دادم خوشحال باشم یا ناراحت ؟
+خودت رو دوست داری؟
- موقعی که خوشگل و بامزه میشم آره خیلی دوستش دارم
+الان خوشحالی ؟
- آره از اینکه بالاخره ،،،، نمیدونم دلم میخواد گریه کنم ، احساس میکنم توان اینکه وارد سالنِ بشم ندارم :(
+ چرا ؟
- یادم میوفته زحماتم چه جور جلوم نابود شد .!
+ فقط به قدم های که داری برمیداری فکر کن ؛ برو و یه افتخار بیافرین :)
-زندگی همینه ولی هر چی باشه نمیتونم قبول کنم حتی هر دلیلی که داشته باشه نمیتونم قبول کنم که چه جور نشد !
پ.ن: مرسی که پیام میذارین و میفهمم هنوز زنده هستین و انرژی خوب میدین
#اهنگِ شاهکار - ایوان بند :)))
واقعا خیلی مزیت ها دارن فقط عیبش اینکه باید مسولیت یه خانواده رو به عهده گرفت!
حالا مگه دخترا مسولیت قبول نمیکنن ،،، باید بشورن و بپزن و بچه بزرگ کنن
راحت میشه زندگی کرد.؛
هر موقع خواستی میتونی ازدواج کنی !
هر موقع خواستی میتونی بیرون قدم بزنی !
تازه میشه خیلی خوب ژست مغرورا رو گرفت
راحت میشه با همه حرف زد,,
به سرعت و بدون فکر میشه بورس تحصیلی گرفت و رفت ، بدون اینکه بگن وای تنها !
میشه با آدم های که تو کارای پژوهشی هستن سریع تر آشنا شد و خب کارات رو با سرعت جت جلو برد :)
دیگه چه چیزایی ؟
یه چیز دیگه، میشه کار پاره وقت برداشت و با پولش رفت تور های تفریحی !
افسردگی هم که نمیگیرن !
میشه تازه بازی فوتبال تا حد مرگ انجام داد@_@
زنگ خونه ها رو زد و فرار کرد
برای یک سگ سنگ پرتاب کرد که وحشی بشه بزنه دنبالِ آدم،، بعد با دوچرخه با سرعت تند فرار کرد و داد زد
مورد آخر خیلی خوبه به نظرم
حالا ممکن گفته بشه سربازی ,,, طرح اومده راحت میشه پروژه تحقیقاتی برداشت و سربازی نرفت ,,, چی از این بهتر :)
با خودم میگم بذار قید همه چیز رو بزنم ، برم روی کار اختراع و بعد برم یه جای خوب !
اما ندای درون میگوید کور خواندی که بذارن تو تنهایی بروی
پس برمیگردیم سر خونه اول!
دوباره میگم نه بابا میذارن ، فوقش ام نداشتن یکی پیدا میشه ( و در همین لحظه یاد زمانی میوفتم که گفت شد بهم : گول خودت نزن تو ندیده نه میگی ، مگه میشه تو لجباز و یک دنده را راضی کرد من نمیدونم آخر میخوای با کی ازدواج کنی؟!)
و همان لحظه به فکر فرو میروم که چقدر بدبختم :|
اینگونه شد که تقریبا راضی به معامله ای شدم آن هم اینکه دیگر ندیده نه نگویم
نگران نباشین تا الان خبری نشده شایدم شده نمیدونم اما میخوام به این فکر کنم خبری نیست و میتونم روی اختراع و پروژه ام کار کنم :)
فکر کنید من بخوام حرف بزنم اونم چی در مورد شرط ها و موارد زندگی،،، اصلا تصورش برام سخته :/این همه عمر در مورد علم و درس و نمیدونم پژوهش حرف زدم حالا بیام در این رابطه حرف بزنم ؟
اما فکر نکنم به این راحتی ها گول بخورم
ماه دی ماه عاشقی است
#اینجا نیازمندم بگم کاش پسر بودم !
خدایا میخوام دعامو عوض کنم شاید برعکس تعبیر شد برام :)
خدا جون یه خواستگار پولدار و خوشتیپ که خرخون هم هست بفرست
دیگه چه معیار های دخترا میگن باشه ؟
یک درصدی باشه
خوشتیپ ِ جذاب
ماشین گرون داشته باشه !
خونه داشته باشه ایران و خارج و همه جا خخخ
از نظر اخلاقی هم مؤدب و اوکی باشه ! « خواهشاً فحش های بی ادبانه هم نده »
فکر کنم دیگه چیزی نباشه که از قلم انداخته باشم :)
+من ارزوهام اینا هست D:
اگه بشه خیلی هم خوشحال میشم :)))
دیگه گریه نمیکنم
غصه هم نمیخورم :)
به همه همکارام هم شیرینی خامه ای میدم
آرش و پونه جان :(
عروسیتون مبارک !
عروس خانمِ عزیزم و آقا داماد گل نخبه
چرا غمگین بذارم شما تازه عروس و دامادین :)))
ببخشید دیر تبریک گفتم آخه این چند مدت خیلی حالم بد هست
+دلم صد تیکه که نه هزار تکه شد وقتی فهمیدم شما دو تازه عروس و دامادین
پ.ن: من تازه داشتم با بچه های همکار خداحافظی میکردم دلم گرفته بود و گریه میکردم ،،اومده بودن پی وی که دلم برات تنگ میشه :( منم گفتم دلِ منم تنگ میشه بعد گفتم میام دیدن همتون :)
#آهنگ خوشگل ترم داشتم اما نمیدونم احساس میکنم دلم نمیکشه که بذارم :((
خب منو هیجان زده کردین ، با پیام های قشنگتون :))
خیلییییی ممنونم و خوشحالم که هم چنین دوستای خوبی دارم
جدا از فضای مجازی ، فضای حقیقی هم که دیگه نهایت محبت و مهربونی داشتن نسبت بهم ،،،اصلا یه کادو بهم دادن درجه یک که شب خوابم نمیبرد از خوشحالی
همش هم به خاطر دعاها و آرزوهای قشنگ شماست
خیلی خوشحال شدم البته چون فصل امتحانات نمیشه زیادی هم خوشحالی کرد
اما اومدم تشکر کنم خیلییییی زیاد و بگم مرسی که هستین
نظرات قشنگ و مهربونتون جواب میدم :)
هنوز باورم نمیشه این حجم آدم بهم تبریک گفتن و تازه آدمایی بهم پیام دادن که من مونده بودم جریان چیه
+++ همه هم با کلمه آرامِ مهربون
+در این میان آیا زنده میمانم ؟
- امیدوارم شاد باشی و زنده ،،،،وقتی شادی ، شیطنت تو اون چشمات برق میزنه و هی اذیت میکنی که بگیم از دست تو؛ مهربونیت که از اون حد خودش فراتر پا میذاره :) اما محال از اون روز غم ، وقتی بغض میکنی ،،وقتی حرف نمیزنی وقتی صدات میزنیم و اشک تو اون چشمات جمع شده و وقتی با اون صدای گرفته میگی آره ! آدم ناراحت میشه :(((
شاد باش !
یه حرف جا مونده فکر نکنم هیشکی از دست این مهربونیت و شیطنت هات جان سالم به درد برده باشه
+
- جدی میگم اما وقتی ناراحتی ،،، اصلا تو چهره ات مشخصه و گریه کردن!!!!
اینکه حساسیت فصلی دارم یا خواب بودم اینا اصلا قبول نیست مگه میشه متوجه نشد!
امیدوارم انرژی مثبت بهت برسه و خوب بشی :)
تو مسؤل این مسیر هستی پس اعتماد کن و برو جلو .
گریه هم کمتر کن این چشمات داغون شد !
تو میتونی
# امیدوارم بشه حداقل فردا با خوشحالی بیام بنویسم !
#چرا حذف نمیشه ؟ :(
نمیدونم بعد از اینکه حذفش کنم قراره اتفاق خاصی بیوفته یا مثل قبل میگذره ؟
دیشب که اصلا حالم خوب نبود ( عین آدما بی جون شده بودم فکر کنم به خاطر گریه هاییی که کردم ، بود.) چرا هیچ امیدی به هیچ چیزی نمیبینم !
هی به خودم امید میدم هی هیچی !
+راستش دلم نمیاد،،، داشتم نظرات و پست های قبلمو میخوندم
دلم نمیاد یعنی اگه بخوامم نمیتونم :(
####### من تو این موقعیت نیاز به کمک و شدن کارم دارم ولی موقع های شادی که همه چیز مهیاست.
که گریه و بازم گریه و دعا( منظور دعاهای خودمه نه کلا خود دعا) و نمیدونم هر چیزی دیگه هیچ تاثیری نداره! مثلا شبانه روز تلاش کنی :( اما هیچی به هیچی
یه خواب اروم واقعا ارزومه ( منظور مردن نیست کلا بخوابم دیگه ) ؛
نمیدونم یه طرف ذهنم میگه بس دیگه کوتاه بیا !
یه طرف میگه تسلیم نشو !
چه جوریه که هر کسی یه چیزی میخواد اما یا کلا نمیرسیم یعنی نباید برسیم یا میخوایم برسیم اما اینقدر کش دار میشه ،،، دیگه دنبالش رو ول میکنم یا با زجر بهش میرسیم:/
#جریان چیه ؟؟؟
+ با همه ی اینا اون حس ِخلا که تو قلبمه پُر نمیشه !
- بازم میخوای گریه کنی ؟
+ آره .
- چرا سخت میگیری به خودت ،،،، دلت میاد اذیت خودت میکنی ؟
+ دلم گریه میخواد و همین .
- تو چی کار دیگه داری درست میشه، اینقدرم اشک تو چشمات جمع نکن !
+ نمیشه خب وقتی خیلی چیزا رو بررسی میکنم هی بیشتر اشک تو چشمام جمع میشه
- ذهنت رو آروم کن چه جوری برای بقیه انرژی مثبت و مهربونی همون جور هم واسه خودت باش,,,, دلت گناه داره که این همه اذیتش میکنی .!
#دلم گاهی میگیرد شایدم بیشتر از گاهی !
میدونم بعد از این مدت باید فقط سه ساعت بخوابم ( چهار ساعت کمتر از همیشه ) و مثل درس بخونم تازه شیفت هم دارم ( خدا بخیر کنه )
اگه بشه خیلی خوبه :)
میگم یعنی میشه منم یه مدال آور باشم ؟ و جز منتخبین؟
وای چی میشه ؛ من دیوانه خواهم شد
تازه معدلم هست که واسه اونم استرس دارم.
یعنی میشه راه منم هموار بشه ؟!
#نیازمند دعاهای قشنگ و مهربانانه تون هستم
یادم پارسال گفتم منو قبول کن بذار قبول بشم واسه اولین بار برم دانشکده پزشکی !ق
قبول نشدم خیلی هم ناراحت شدم باوجود اینکه خوب که چه عرض کنم عالی خونده بودم اما نشد. !
پارسال گذشت و امسال منو با یه شرایط عالی ترررررر فرستادی دانشکده پزشکی کلی هم خوش گذشت حالا میخوای دوباره منو بفرستی !
نمیدونم شاید اگه بگم کاش قبول بشم برم تهران ، قبول نشم و به خواهی از طریق اون پروژه بینالملی منو ببری :|
اما من الان میخوام قبول شم ( چه بچه لجبازیم)
نمیدونم اگه کلا قبول نشدم به خاطر چیه ؟! کدوم مسیر تغییر کرده کجا قرار برم؟!
شاید میخوای برم خارج ، شاید اگه اون مسیر رفته بودم تو فکرمم نمی رفت این چیزا
فقط تنها چیزی که برام عجیب چرا اینقدر دلت میخواد، ازدواج کنم
باور کن خوبم یعنی بهتر از این نمیشه
البته اگه الان بود حتما مجبورش میکردم باهام المپیاد بخونه تا قبول شم
اگه از این لحاظ میگی تا حدودی باهات موافقم اما در مورد موارد دیگه کلا مخالفم :)
پ.ن :تازه دیشب داشتم از ترس غش میکردم خخخخ صدای هیولا میومد مثل فیلم ترسناک ها اما من شجاع تر از اینا هستم ( دروغ میگه ) نگران نباش! « فکر کنم از ترس خوابیدم »
+دیگه دست خودته میدونم خیلی چیزا دیگه هم میدونم اما نمیدونم میخوای واسه این چی کار کنی!
جمله مثبت : تو انرژی مثبتی
سوالم اینکه من کجا انرژی مثبتم؟
منو دیده میگه وای چقدر کوچولو و بچه هستی ؟ متولد چندی ؟
یعنی یه جور گفت کوچولو یه لحظه فکر کردم از این نی نی های دو سه روز هستم
+ وقتی گفت اذیتش نکنید بادیگارد یکی دو تا که ندارم ( چی فکر کردین :)
تنها صحنه جالب اینجا بود در رو زد گفت کی اذیت دختر من کرده؟
بنده های خدا شوخی کرده بودن همشون هم ترسیده بودن هم بعدش کلی خندیدن
آن فرد کسی نبود جز استادِ جراحان و فوق تخصص
بعد امتحان !
واقعا نمیدونستم کجام:| تا این حد .
اشکم تو چشمام جمع شده بود ، به جای اینکه مستقیم برم راهمو کج کردم همینجوری واسه خودم راه میرفتم :/
میخواستم برم که رفته باشم که مترو نجاتم داد .!
حالا مسیرم یه جای دیگه بود منم عین دیونه ها برخلاف جهت رود میخواستم حرکت کنم D:
رفتم روی صندلی نشسته ام هی هم با خودم میگفتم باید به خاطر این موضوع دویست کیلومتر پیاده بری !!! باید از دور ترین منطقه شروع کنی.
اما چون میدونستم ممکن به شب بخوره به پنج کیلومتر رضایت دادم .
البته خسته ام بودم ،کلا حالم افتضاح بود :(
الان چند تا تیکه از فیلم دیدم حالم بهتره ممکن بود خودمو از اون پل هوایی پرت میکردم پایین
دلم میخواد بشینم قشنگ آبغوره بگیرم اما واقعا احساس میکنم بدنم توانایی شو دیگه نداره!!!!!!!!!!
+ همین دیگه!
همش تقصیر نشدن کنکوره !
که هنوز که هنوزه نمیتونم خودمو ببینم !
چرا تموم نمیشه ؟؟؟؟؟؟
اگه نشه واقعا من باید چی کار کنم؟!
حساب کتاب خوندن ها و بیخوابی ها کی میخواد بده واقعا برام سواله
تا بحث هم پیش میاد میگن همه اش رو نمیشه بتونی !
فقط جوابم برای این افراد اینکه یه مورد موفقیت مثال بزن دلم خوش باشه ؟
امیدوارم هر چه زودتری برم!!!!!!!!
#وقتی بیست و چهار ساعت نخوابیدی !
یعنی زبونم قطع بشه اگه قبول نشم ،،،، از این زندگی لفت میدم
احساس میکنم هر لحظه ممکن سکته قلبی بزنم ❤️
خوبی بدی دیدین حلال کنید .!
یعنی واسه هیچ امتحان زندگیم ( چرا برای نهایی نیم ساعت بیشتر نخوابیدم ) بیست و چهار ساعت بیدار نبودم.
تا دو ساعت دیگه باید بخونم
# دعا کنید سالم و به خوبی از این مرحله بگذرم
هی نگاه به گروهه میکنم که منو عضو کردن و ذوق میکنم:)
اما میدونید بیشتر و یا شاید همه شون بچه های پزشکی ان و من احساس میکنم یه جوریه!
البته به مدیرش گفتم گفت ،، نه من که با همه بچه ها اوکی هستم ؛ خودش دانشجوی پزشکی.
یه پسره بود دقت کردین بچه های پزشکی چه قیافه خاصی برای خودشون میگیرن دقیقا همینجوری :|
با خودم میگم اگه همگروهی بشیم چه کنم :/
دختراشون هنوز ندیدم :/ که حتما بدترن شایدم نباشن
بعد میگم من جناب رییس رو با این همه ابهتش هر چی میگفتم قبول میکرد اگرچه آخرش لج کرد ولی با همین لج کردنش کارمو درست کرد، لج هم نه مثل حالت اینکه من رییس هستم و شبیه خارجی ها هستم باید باهام خوب رفتار بشه
به نظرش خوشگل و خوبه آیا ب من ربطی داره؟؟ والا!
ولی بدبخت برای کلاس منتظر بودیم هی اشاره به یکی از پسرا میکرد میگفت برو ازش سوال کن که میاد یا نه ؟
فکر کنم میترسید یه چیزی بهش بگم :||||
یا نه بهم گفت هوا خیلی سرده بیاین از دستکش من استفاده کنید :|
منم یه جور نگاهش کردم بعد گفتم نه نمیخوام ،،، خیلی پرو تشریف داشت.
بعد میگفت چرا دخترا اینقدر لج میکنن ؟ فکر کنم دقیقا منظورش من بودم
#دوستم که میگه نترس بابا حالا پزشک باشن تو هم حتما چیزی کمتر از اونا نداشتی که تو رو قبول کردن !
امروز نتایج میاد فکر کنم ،تازه نمراتم هم هست .
من واقعا برای هر سه تا موضوع نگرانم :(
پ.ن: تازه یه گروه دیگه هم هست که اون نمیدونم مسئولش دندون پزشکی میخونه یا پزشکی البته اون واقعا خوب رفتار کرد و کلی تشویق اینا کرد که کارتون عالیه و اینا دیگه نمیدونم چی میشه !
نمیدونم گاهی برمیگردم عقب و به این فکر میکنم که چی شد که نشد :(
#داشتم ذوق گروه میکردم که عضوم کردن که با این نشدن هیچی شد
نمره لازم رو نیاوردم :(
و به این فکر میکنم که چرا نشد که بخوام برای فراموش کردن نشدنِ اصلی،،،،،اینقدر دنبال شدن چیزای دیگه باشم؟؟
امروز میرم صحبت میکنم دلم میخواست وقتی میرم با برگ برنده برم اما نشد .
فقط اگه بدونم همش به خاطر دعاهای اون که نرم هیچ وقت نمیبخشمش !
بچه ها امروز فکر کنم نتایج میاد و خب نمراتمم هست و من نگرانم .
میشه مثل همیشه برام دعا کنید
نمیدونم یه استرس عجیبی دارم :(
#یکیش که با شکست مواجه شد
اوکی شد :))))))))
مرسی از دعاهای خوبتون
+ یه کار دیگه ای هم هست ،،،جالب اینجاست بهشون میگم خب شما چه گروه های رو پذیرش میکنید، همه ی رشته های تاپ رو گفت بعد من گفتم من اینا رو بلدم گفت خیلی خوبه عالی هست و خبرتون میکنم و باهاتون همکاری میکنیم و اینا .
الان نمیدونم چی میشه :(
اگه قبولم کنن احتمال داره یه ذره معروف بشم خخخخ
تازه نتایج هم هست :((((
من واقعا استرس دارم البته کمی
میشه باهام حرف بزنید ؟
نکنه شماها هم برید آخه بیان نمیدونم چی شده :/
#حداقل صحبت کنید و باشید :)
دلم برای بعضی هاتون خیلی تنگ شده و متاسفانه دیگه نیستین !
وقتی که شماها وقت میذارین و نظر میذارین از خودم خجالت میکشم و به این فکر میکنم روزایی هم بود که خیلی از دوستان پیام میذاشتن و خب من اون موقع شرایط خوبی نداشتم و دیر جواب میدادم و حالا دیگه نیستن. !
از این ناراحت که نکنه دو روز دیگه سه روز دیگه شما هم از بیان برید :(
خواستم بگم:)
واقعا مرسی که هستین و من همتون رو دوست دارم
از صمیم قلبم تک تک شما رو دوست دارم و براتون آرزوی زندگی زیبا و پر از شادی میکنم:))
نمیدونم بحث رفتنم چه جور پیش خواهد رفت اما دوست دارم شما ها رو یکبار از نزدیک ببینم و بابت این بودن و محبت های که شاید دوست صمیم تو زندگی واقعیم نکردن ولی شما ها تو تک تک لحظاتی که من یا غصه خوردم یا اعصاب نداشتم همراهم بودین و حالم رو خوب کردین تشکر کنم :)))
امیدوارم همیشه باشین و سالم و سلامت :)
با اونایی که رفتن هم هستمااا
###
پ.ن: یه جمله عجیب بگم
یه مانتو خریدم خیلی نازه هست ،،،
کلا با این لباس خیلی ناز و بامزه میشم به نظرم ( چه اعتماد بنفسی هم دارم )
بابام که تا الان یادمه هیچ وقت این چنین حرفایی رو نمیزد گفت این با این لباسا که پوشیده مینش و یه اخمی هم کرد
و خب برام عجیب بود اونم خیلییییی !
پ.ن: وقتی خودمو با بقیه مقایسه میکنم میگم یا من از یه جهان دیگه اومدم یا اونا
البته من از یه جهان دیگه اومدم اینو میدونم !
وای همش دنبال حاشیه هستن :|
نمیدونم شایدم دیونه باشم ولی تا حالا فکر نکردم برای یه کار پژوهشی بخوام از این طریق به قول یکی از بچه ها مخ زنی کنم
تازه بابام این حرف رو زد من مانتو رو نپوشیدم مامانم گفت لباست قشنگه گفتم مامان من خجالت میکشم با این مانتو برم
بعدم پروژه ام هست زشته ، وقتی رفتم همه خوشگل کرده بودن خخخخ
دلم نمیخواد با هیچ کسی حرف بزنم !
زنگ بهم میزنن جواب نمیدم،،، بعد میگم نگران میشن و زنگ میزنم میگم چی کارم داشتن
اصلا حوصله تلفن و صحبت ندارم .
دوستم میگه عین شکست عشقی ها شدی
امشب هم نمیخوام غذا بخورم .
بهش میگم من اصلا حوصله هیچ کسی رو ندارم میگه معلوم میشه ،،، هی زنگ بزنی و یا منتظر زنگش باشی ،میگم اشتباه نکن اصلا حوصله هیچ کسی رو ندارم حتی خودم !
ولی وقتی متوجه نیست مشکل از من نیست !
اینستا هم نصب کردم ولی هیچ تغییری احساسی پیدا نکردم.
دوباره پروژه بهم پیشنهاد شد بازم تغییری نکردم
بهم هدیه دادن بازم هیچی
فلان استاد بهم پیشنهاد همکاری داد بازم هیچی
امروز هم با اعصاب خورد رفتم خانوم میترسید حرف بزنه،،، بیمار نبودا مسؤل یه کاری بود
من المپیاد رو میخواستم !
هنوز فایل ها و نت های که نوشتم رو نمیتونم پاک و پارشون کنم بریزم دور
واسش هم زحمت کشیده بودم اونم خیلی :((((
هیچ وقت چیزی که من میخوام رو :((
اول از همه و مهم تر از همه،،،، مرسی از همه کسانی که وقت گذاشتن و نظر برام فرستادن و من واقعا شرمنده ام
مرسی که هنوز هستین و مرسی که حواستون هست :)
دومین مورد با اینکه کلی اتفاق خوشحال کننده افتاد و همه تبریک گفتن و گفتن که بهت افتخار میکنیم و اما خب من هنوز تو فاز نشدن المپیاده هستم .!
و خیلی خوشحال نیستم شاید اگر بحث المپیاد نبود خب خیلی خوشحال میشدم D:
البته کار کردن با بچه های پزشکی باعث میشه به اینم فکر کنم من کم کاری کردم یا شانس نداشتم ؟:|
یه چیز رو خواستم که نشد :(
وگرنه از هر نظر که نگاه میکنم برام عجیبه که چنین افرادی تو این حیطه کاری هستن.
تنها امیدم اینکه این چند پروژه رو اوکی کنم و برم همین .
احساس میکنم از هر نظر تباه شدم .
به دوستم گفتم که میخوام برم ،، میگه یا الان ازدواج میکنی یا دیگه ازدواج نمیکنی و میری خارج
میگم من تو این زندگی موندم چی میگی !
میگه این همه آدم اطرافت هست که اوکی هستن از فرصت استفاده کن .
و من این چند تا کار که شروع کردم هی با خودم میگم نکنه یهو یکیشون پیشنهاد بده دوستم میگه خب بده مگه بد هست ؟
میگم خوشم نمیاد تو کار ِپژوهشی ،،،
یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم میکنه
خاله بهم میگه سخت نگیر .
ولی هیچ کدومشون نمیفهمن من تو چه حالیم !
#نظرات هم جواب میدم
خب این چند روز آزاد بودم و به بحث ها و گفت و گوی غیر از پژوهش و اینا پرداختم !
بد نبود کلی خندیدم و به این پی بردم که هیچ چیزی بلد نیستم
بهم گفت تو که همه رو یا رد میکنی و یا دعواشون میکنی بخوان یه حرف در این رابطه تو حوزه کاریت بزنن خب ما با تو چی کار کنیم
میگه اصلا اوکی شد رفتی تو شهر غریب میخوای تنهایی زندگی کنی ؟
خب من چی کار کنم که کسی تو ذهنم نیست و زندگی رو گذاشتم کنار :|
بگذریم
این روزا جدیدا خیلی برخوردهام تند و رُک گویانه شده !
کاریم ندارم که این فرده کیه و چه شغلی داره
و جالبه حتی اگر اینجوری رفتار کنم ، نه تنها مورد دعوا قرار نمیگیرم بلکه خندشون میگیره :|
و جالب تررررر اینکه بهم میگن غر زدنات هم بامزه هست
خدایا چه اتفاقی در ذهن هاشون افتاده ؟؟؟؟
یعنی لج میکنم و خودمم میدونم و منتظرم یه چیزی بگن ولی با ملایمت رفتار میکنن :||
جدیدا اخمو هم شدم و بی حوصله !
گریه هم نمیکنم .
#ناراحتم که میدونم اگه ناراحت هم باشم هیچ چیزی تغییری نمیکنه :(
گفتم که دارم بچه داری میکنم
به زیبا ترین نقطه این زندگی رسیدم
نی نی به صورت وحشتناک داشت جیغ میزد منم که نمیدونستم چه مشکلی داره بعد از بررسی فهمیدم دستشویی کرده !!!
با خودم گفتم چه خاکی بر سرم بریزم
به خواهرش که کوچیکه« از من پونزده سال کوچیکه تره + چهار سال » میگم حالا چی کار کنیم؟
میگه تو باید یاد بگیری اگه ازدباج کردی و نی نی کردی ،، کی میخواد کمکت کنه؟
حرف حساب جواب نداره اما این همه دانش و علم برای این بچه زیاد نیست ؟
خلاصه با کلی دردسر این مرحله به پایان رسید
اما فکر کنم واقعا یه تجدید نظر بزرگ برای ازدواج بکنم !
رفتم داخل سایت و با ذوق لینک المپیاد رو زدم آخه فکر کردم دوباره المپیاد داره برگزار میشه
اما اشتباه کردم این قسمت مخصوص پذیرفته شدگان بود :(
نتیجه اش هم هیچی .!
#میدونید من برای یکی از خواستگارام احساس کردم مامان و بابای پسره عروسِ دکتر میخوان و
من دیگه خوشم نمیاد !
شاید اون لحظه ناراحت نشدم و تو فکرش نبودم ولی هر سری که به این جمله فکر میکنم که گفت آره این رتبه رو آورده پزشکی قبول میشه فلان اقواممون، حالم بد میشه و اشک تو چشمام جمع میشه
که حتی تو خواستگاری هم بحث پزشکی هست !
به خاطر همین دلم میخواد از ایران برم ،، به خاطر همین هی دنبال پروژه هستم و سر خودم اونقدر شلوغ کردم که بابام گفت میرسی همه اشو انجام بدی ؟
به خاطر اینکه این همه تلاش کردم اما آخرش چی شد اسم یکی دیگه گفته شده رتبه واسه کس دیگه ای اومد !
به خاطر اینکه این همه واسه کنکورم تلاش کردم آخرش هم هیچی !
به خاطر همینه خیلی به ازدواج فکر نمیکنم که حتما باید ازدواج کرد ، حتی چند روز پیش بچه ها بهم میگفتن اگه یکی از همین همکارا بهت پیشنهاد داد چی ؟ منم گفتم مهم نیست میگم نه و از پروژه ام میکشم بیرون یا منتقل میکنم به یه نفره دیگه
البته اینکه چه ذهنیتی قبل از کنکور برای زندگی آینده ام داشتم هم بی تاثیر تو این مورد نبوده حتی شاید براتون عجیب باشه من تایم و زمان هم مشخص کرده بودم البته فردش رو که نمیدونستم ولی میگفتم تو این تایم فکر کنم ازدواج کنم .
به خاطر نشدنش خب خیلی از آرزوها و اهداف و کارها و حتی زندگی که میخواستم هم خراب شد!
#فکر نکنم نظری باشه یعنی هست ؟
اینکه چی بودم بر میگرده بازم به کنکورم ، خیلی دقیق و حساس و خب حداقل دیگه گریه نمیکردم و روحیه ای داشتم تا یه مدتی!
خیلی چیزا برام اهمیت نداشت مثلا عروسی برام بی معنی بود :|
اما خب چند ماه قبل حال روحیم بد شد و اصلا هیچ امیدی نداشتم با وجود اینکه مشاوره ام میگفت بابا تو میتونی و خب آخرشم نشد. مشاوره ام مثل همه سالانه نبود فقط یک ماه .
بعد از کنکور دقیقا عین مرده ها ،،،، نه غذا و نه خواب و فکر کم تنها غذام گریه !
حرفم نمیزدم و اگرم مجبورم میکردن با تلفن حرف بزنم بغض میکردم و خب بعدش گریه.
یه چند ماه همین جوری بودم فکر کنم یه ده یا بیشتر کیلو کم کردم و لباسام برام گشاده شده بود وای روزی خندم گرفته بودم میگفتم این لباسا رو من میپوشیدم
حالا فکر نکنید مثلا هشتاد کیلو بودم شدم هفتاد ,,, نه نزدیکای شصت و شدم چهل و خورده
دیگه دانشگاه هم همین روال بود!
تا گذشت فهمیدم دیگه هیچ چیزی فایده نداره و هیچ چیزی برنمیگرده .
میدیدم بقیه عین خیالشون نیست یعنی واقعا عین خیالشون نبود ؛ و چیزای الکی براشون مهمه جدی میگم مثلا اینکه امروز من چه لباسی بپوشم که خوشگل بشم :| یا فلان استاد لباسش چه جوریه یا شوهر یا زن داره یا نه،،، اصلا فازشون برام نامعلوم.
شاید بیشترین تاثیر که باعث شد از این حال قبلم بیرون بیام
وب و بچه ها ( البته بگم خیلی ها رو دعوا کردم ولی بعضی هاشون اصلا کوتاه بیا نبودن و خب حرفاشون بی تاثیر نبود ! البته اگرچه دیگه وب نیستن )
کاراموزی و صحبت با مریض ها و همراهاشون و اذیت کردن
صحبت های دکترا و بقیه پرسنل
ترتیب شو نمیدونم کدوم اوله شاید همش همراه هم .
بهترم نسبت به قبل و فکر کنم پیشرفت کردم
خیلی کمتر گریه میکنم ، خوشگل میکنم ، آهنگ گوش میدم ، حرف میزنم و به جای غصه سعی کردم سر خودمو با پروژه و هر چیز دیگه حتی گاهی وقت تلف کردن پر کنم .
تازه فیلم و سریال هم نگاه میکنم خخخ
اما خب هنوزم حساسم و زود ناراحت میشم و میخوام گریه کنم ولی تا حدودی کنترلش میکنم .
خیلی هم خجالتی نیستم مثل قبل ،،، پرو تر شدم و حرفمو میزنم !
بیشتر دارم سعی میکنم خودم برام مهم باشه و از حرفایی که زده میشه اذیت نشم.
بازم هنوز برام بعضی چیزا بی معنی ،،، اینکه یه نفر عاشق شده و یا اینکه باید فلان لباس برای عروسی دوستم داشته باشم و از این مدل موارد که همیشه هست .
فقط مدتیه بهونه گیر شدم و از همه چیز ایراد میگیرم خودم احساس میکنم به خاطر نشدن المپیاده و اینکه نمیدونم بورسیه ام چه جور میشه این شکلی شدم و خب استرس دارم بایت این موضوع .
و سریع هم اشک تو چشمام جمع میشه !
میدونم استرس دارم و دلهره واسه خیلی از موارد حتی پروژه هام و حتی اینکه مامان بابام اجازه میدن یا نه و این موارد :|
فقط خواهشی که دارم حواستون به خودتون باشه !
شست و شوی دست ها تا بیست ثانیه مخصوصا شست و کناره های انگشتان .
ماسک زدن و دستکش پوشیدن اگه برای مواقع ضروری بیرون میرید و موقع بیرون اوردنش از طریق بند های ماسک دورش بندازین نه به خوده ماسک دست بزنید!
نون اگه میخرید حتما حرارت بهش بدین و تا جایی که میتونید نون خودتون بپزید.
دست به چشم و دهان و بینی تون نزنید.
تلفن همراه رو بارها ضد عفونی کنید منبع آلودگی !!!
از الکل هفتاد درصد استفاده کنید و یا وایتکس به صورت یک پیمانه کم با پنج تا پیمانه آب سرد چون کلر در آب گرم خاصیتش رو از دست میده .
آب جوش بریزید روی شیر های آب به جای وایتکس .
خیلی از وایتکس استفاده نکنید ریه هاتون داغون میشه.
با لباس بیرون داخل خونه نیاید و اون رو جای دیگه بذاریدو سریع دست هاتون چه بعد و قبل از تعویض لباس بشورید.
دیگه چی بگم خیلی نکات هست :(
تو خونه بمونید خواهش دارم :|
آب بخورید زیاد.
رعایت کنید اول برای خودتون بعد دیگران !
بهم میگه بهش پیام بده ببین تحقیقات رو داره پیش میبره؟
واقعا موندم چه جور پیام بدم
آخه خیلی حساسم
ولی خوشحالم با آدم هایی کار برداشتم که آدم های درستین تا اینجای کار !
تازه میخوام یه دوره با بچه های صنعتی شریف بردارم اما سرم شلوغه، نمیشه
چقدر کلاس میذارم
دوره برنامه نویسی حرفه ای و یه استارت آپ،، اگه بشه چی میشه
امیدوارم حداقل اسمم تو این کنگره بین الملی در بیاد و تو یه مجله اوکی چاپ بشه و بهم معرفی نامه بدن !
فقط یه جمله هست تو ذهنم گاهی تکرار میشه :/
اینکه بهم گفت واقعا حیفی تو ! واقعا به درد تو میخورد که قبول بشی
اولش بهم میگفت نه هر کسی تقدیر ش اینه و نمیدونم حتما به درد این رشته میخوردی ولی وقتی تو محیط کار و کارمو فهمید و چند روز باهام بود اینا رو گفت :(
میدونم این جملات برای اینکه آرومم کنن اما حقیقت حداقل آدمو اروم تر میکنه تا بخوای هی بگی نه اینجوری میشد یا اونجوری
دلم گرفت که حتی اینم با این همه مقاومتش برای اینکه بگه نه تو برای این رشته بهتر بودی ولی وقتی فهمید اینا رو گفت !
امیدوارم امروز شروع کنم و بتونم
#بشنویم :)
وقتی تماس میگیرن و حالشون خوب میشه و میخندن ،،، حال خودمم خوب میشه
امروز روز پر از حس خوب بود حتی با جمله اینکه شما چه خانوم دکتر مهربونی هستین
اینو تو حرفای خیلی دیگه شون فهمیدم به جز یه مورد که مستقیم اینو گفت
کلی امروز چه آقا چه خانوم و چه کوچولو ها همه خندیدن و حالشون خوب شد :))))))
و همه آرزوی سلامتی کردن و کلی تشکر
امیدوارم همشون حالشون خوب بشه و باشه
رکورد زدم بیست دقیقه صحبت فقط با یه نفر !
میدونم کلی استرس دارن و خوشحالم میتونم یه گوشه از اون استرس شون رو کاهش بدم و حالشون بهتر بشه :))))
فکر کنم اگر تو بخش کرونایی ها بودم همه بهبود میافتند
نصف بیماری با صحبت کردن رفع میشه ، خیلی اوقات ما دلمون میخواد حرف بزنیم و خالی بشیم .
یه طرح برای این بیماری دارم امیدوارم که اوکی بشه !
بچه ها مواظب خودتون باشین و بیرون نرید کادر درمان هر روز دارن تلف میشن و جون میدن :(
اگر خودتونو دوست ندارید حداقل با رعایت کردن و تو خونه موندن مانع از مردن و بیمار شدن یک نفر باشید !
خب ممکن کم اونم خیلی کم سر بزنم به وب یا وباتون اما پست بذارم چون موقعی که پست میذارم ذهنم اروم تر میشه پس حلال کنید
دوستتون دارم
راستی اگر کسی در آنالیز کردن شبکه یا هر حرفه ای که تو کامپیوتر و داده کاوی داره بهم پیام بده تا عضو یه گروه تحقیقاتی بشه ( البته اون جدا از طرحم هست ) یا هر ایده و حرفه برای درمان این بیماری داره !
من خب خیلییییی حساسم برای زنده بودن و خوب شدن آدم ها کیه که نباشه ممکن مال من با دوز بیشتری باشه .
این مدت که پاسخگوی سامانه بودم و اگه عمری بود بمونم،،، تازه میخوام ریا بشه هیچی پول هم نمیگیرم !
نگرانم برای اون آقاهه که علایمش مشکوک بود نگرانم برای اون پسره که تو روستا بود و امکانات نداشت ، نگرانم :(
من خیلی تو فکر میرم و میگم خدایا خوبشون کن.
وقتی آقاهه گفت من استرس دارم نمیدونستم چی بهش بگم !
اینکه بچه دارن خونواده دارن خب سخت تره !
البته آرومش کردم تا حدودی اما خودم ناآرامم جوری که من وقتی نگران میشم و استرس دارم جوش میزنم :||||
داشتم به این فکر میکردم اگه پزشک بودم میخواستم چه خاکی بر سرم بریزم
احتمال به یقین شماره های مریض ها رو هم میگرفتم ببینم خوب شدن یا نه
اما بامزگی های خودشو هم داره همش هم بد نیست که ،،،اینکه حالشون خوب میشه وقتی حرف میزنن اینکه تشکر میکنن و آرزوی سلامتی برات :))))
من واقعا از صمیم قلبم میخوام که حال همشون خوب باشه و هیچ وقت هیچ وقت مریض نشن اما در کنار اینم باید خودشون رعایت کنن و مسافرت نرن!
#راستی یه چیزی بگم من بین لهجه هایی که اقوام ایران دارن یزدی و اصفهانی رو خیلییییی دوست دارم جوری که یه دختره یزدی غلیظ حرف میزد , من همش دوست داشتم ببینمش و برام حرف بزنه اصلا عجب لهجه ای هست :)))))))))
خیلی بامزه هست این دو تا لهجه
البته هیچ وقت هم نتونستم تشخیص بدم یزدی کدوم اصفهونی کدوم از خود شخص میپرسم:)
وقتی پشت سامانه بودم یه آقاهه ترکی حرف میزد و من نمیفهمیدم چی داره میگه ! بعد یهو فارسی شد :)
پ.ن : نظرات رو جواب میدم به زودی
دیروز از برنامه سنگینی که چیده بودم جلو زدم
غرق در خوشحالی بودم و میخواستم پست بذارم ساعت یک و خورده ای که چشمام درد میکرد .
من راستشو بگم خیلی از خودم کار میکشم ،، البته کار خونه نه هااا کارای درس و اینا !
حتی موقعی که شیفت و کلاس داشتم هم زیاد به خودم سختی میدادم .
نمونه اش:
سر یه عمل دو ساعت همراه یکی از همکارا ایستاده بودم بعد عمل تموم شد و خب رفتیم استراحت ، عمل بعدی شروع شد منم بهتر بود که استراحت میکردم و پرونده ها رو مینوشتم اما طی یه اقدامی گفتم میرم سر عمل
حالا عمل سه ساعت شایدم بیشتر طول میکشید و کشید با اون لباسایی که آدم گرمش میشه و ایستاده تصورش کنید :| مشابه لباس پرستارای الان تقریبا
این همکارمون ،،، زمانی من یه گوشه ایستاده بودم اومد بهم گفت چرا دوباره میخوای بری سر عمل؟
منم گفتم خب دیگه گفتم خودم میرم گفت چرا اون خانمه سر عمل نمیره ؟ تو الان سر عمل بودی !
گفتم نمیدونم ! فکر کنم میخواست بهم بفهمونه که خسته میشی و خب عمل سنگینی هست و خطری
دلم برای همه بچه ها تنگ شده :(
#دکترا که حواسشون بود:))))) من مثلا خودمو میزدم به اینکه چهره ها رو یادم رفته و نمیدونم شما کی هستین بعد اونا گیر میدادن میگفتن بیا اینا رو یادت بدیم و شروع میکردن به توضیح دادن که این کار باید اینجوری باشه و . :)
یکیشون میگفت این نیت اش درسته
یکی از دکترا هم میگفت این دانشجو اصلا غر نمیزنه نمیگه وای خسته ام شد دارم غش میکنم تا آخر کار صبر میکنه و کمک میده :))))
تنها لحظه ای که احساس کردم رو ابر ها سیر دارم میکنم :)
اون زمانی بود که من دستیار اول دکتره بودم برای اولین بار،،،، و بعد از اتمام کار اومد تشکر کرد گفت تو با اینکه اولین بارت بود ولی کارت خیلی خوب خسته نباشی تازه جلو همه گفت اینو
من دلم برای اون روزا تنگ شده :(
امیدوارم همشون حالشون خوبه باشه و سالم باشن:)))
عذاب وجدان دارم البته خب من درسم تموم نشده و نیرو. اصلی نیستم فقط اینجوری خودمو قانع میکنم .
پ.ن:به مامانم میگم که میخوام برم نیرو میخوان نظرت چیه ؟میگه وقتی ازدواج کردی هر تصمیمی که خواستی بگیر میدونه که محال اجازه بده من برم اصلا چرا باید اداره یک خانم به عهده یک آقا باشد ؟
یه مقاله انگلیسی دارم میخونم بعد در مورد نی نی ها هست
خیلی جالبه :)))
میگه نی نی ها شش ماهگی غذا ها رو میمکن و خب به همین خاطر اونا رو از دهانشون خارج میکنن ( همیشه مامان ها فکر میکنن داره تف میکنه ولی تف نیست )
نه ماهگی میفهمه که اندازه غذا مثلا بزرگ یا کوچک و غذای جامد یا مایعه
دوازده ماهگی ،،،غذا ها رو برای خودش جدا میکنه اینکه این غذا به مدت زمان جویدن توی دهنش بودن داره یکی نه باید زود قورتش بده ( وای خدا اصلا عشقن )
یا مثلاً غذا ها رو خردش کنه
باید نی نی یاد بگیر که چه جوری از زبون فسقلیش استفاده کنه
*اصلا این جمله فرا تر از همه تصورات ذهنیم بود*
نوشته مامان و بابا باید صورت نی نی رو بوس کنن که بدونه تجربه های این چنین هم وجود داره که مثبت و خوبن ( جلل خالق ) همه چیز دردناک و منفی نیست ! بچه پرو
# من هر لحظه که این مقاله رو میخونم هی با خودم چقدر گوگولی و فسقلی موشی هستن :)
در کنار دیروز
برای خوب شدن حالم یادم یه اتفاق افتاد که خواستم با شماها در جریان بذارم :)
چند مدت پیش من رزومه ام رو فرستادم برای تهران و یه دکتر
خلاصه من همش منتظر پیام و زنگ هاشون بودم !
تا اینکه یه چند روز بعدش دیدم یه نفر بهم پیام داد؛
با خودم گفتم اگه از تهران باشه خودشو معرفی میکنه روند رو میگه از این حرفا
پیام خوندم و جواب ندادم البته اول چک کردم آیا داخل گروهی از بین گروه و کانال های که دارم هست یا نه اینقدر حساسم
«چون مورد داشتیم پسره المپیادی بود داخل گروه که بودم
اومده پی وی که چی میخوای ثبت نام کنی ؟ واقعا فازش رو نفهمیدم :|
یعنی اگه اون لحظه حالم خوب نبود بهش میگفتم فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه که بخواین بیاین پی وی و ازم سوال کنید،،،در این حد حساسم»
بعد با خود گفتم شاید میخواد اولش حرف بزنه بعد توضیح بده !
خلاصه من جواب دادم بعد دیدم نوشته !
«خودتونو معرفی کنید تا بدونم کی هستین ؟»
منم یه ده دقیقه تو فکر رفتم گفتم یعنی منظورش اینه رزومه ام رو بفرستم مگه نداره
یعنی چی بدونم کی هستین ؟
یعنی نمیدونه من کیم
اصلا پیامش رو به هیچ منظوری نگرفتم و همش میگفتم خب من رزومه و مدارکام فرستادم این چی میگه دیگه !
بعد یه پیام داد فهمیدم منظورش اینه که باهاش دوست بشم
این دیگه واضح بود
وقتی که فهمیدم بلاکش کردم من این همه منتظر پیام تهرانم این یعنی چی بگم واقعا
قبل از اینکه نامه رو شروع کنم
نمیدونم بیان با این اوضاعش تا کی هست و خواهیم بود
اما چیزی که دوست دارم بازم بگم و تکرارش کنم به خاطر اینکه بی اهمیت نیست!
«به خاطر بودن همتون ممنونم »
خب بریم به سمت نامه !
نمیدونستم برای کی بنویسم یه آهنگ هست یه قسمتش میگه نوشدارو پس از مرگ فکر کنم بهترین موضوع باشه !
میدونی مثل داستان شاهنامه شده
من به دنبال حقیقت . نمیدونم این اشکام اجازه نوشتن نمیده لعنتی !!!
شاید این همه دویدن ها هیچ فایده ای نداشته باشه مثل نوشدارو پس از مرگ میمونه ،،،
یعنی به نظرم اگرم بشه دیگه اون چهار سال رفته رو جبران نمیکنه یا اون گریه های که کردم و اهداف و غیره و غیره
شایدم معجزه شد و جبران شد !
اون آدم واقعی درونم مُرده خیلی وقته فقط شاید دارم به خودم دلداری میدم نه هنوز زنده هست
هر چی جلوتر میرم بیشتر به این پی میبرم که کجای راه رو اشتباه رفتم ؟؟؟
دیگه نمینویسم چون چشمام اذیت میشه خشک که شده دیگه بخوام گریه هم کنم مثل نمک رو زخمه :(
#مرسی از Marya.m و آرامم که منو دعوت کردن
میدونین که من چیزی خاصی برای نوشتن ندارم بخوام بنویسم همین شکلی میشه و داغون
دیگه ببخشید
درباره این سایت