دلیلش فکر کنم قطع امیده!
وقتی دخترای همسن خودمو میبینم بعد خودمو مقایسه میکنم ، میفهمم اصلا عالم من چقدر باهاشون فرق داره !
ممکن بارها برای خودشون کیک و غذا درست کنن منم اگه خیلیی گرسنه باشم یه تخم مرغ میپزم
لازم به ذکره روزا و ماه ها و سال های اول اگه گرسنه هم بودم غذا نمیخوردم ! تنبل شاید بودم ولی اصلا احساس گرسنگی نداشتم مثلا از صبح تا عصر بدون غذا.
یا نه میرن بیرون و تا پاسی از روز یا شایدم شب میگردن و میخندن و از این فروشگاه به اون فروشگاه.
یا حتی باور های دارن که من خندم میگیره و میگم اینا چه آدم هایی هستن :|
ساعت ها جلو اینه میشینن و آرایش میکنن ، نمیدونم این لباس با اون کیفم ست باشه ، این کفش با اون خطی که روی شالم هست ست باشه و از این قیبل موارد ،،،،
بعد من،،، میگردم که رژلبم کجاست تازه اگه پیدا نشد بیخیالش میشم و یه نگاه سریع تو آینه میکنم و میرم !
شه نیستم اما من ست کردنامون موقع خرید انجام میدم ( یعنی در واقع انجام میدن) و منم قبول میکنم :)
یه جورایی احساس میکنم قطع امید کردم از این زندگی اگرچه الان بهتره شده !
تو هر چیزی قطع امید کردم یعنی تقریبا از سه الی 4 سال پیش .
تو محیط کار ، تو دانشگاه حرف نمیزنم و همه میگن خیلی آروم هستی !
تازه این موارد ، مورد های خوبه !
تا یکی یه چیز کوچیک بگه میزنم زیر گریه
الان کمی بهتر شده ، و دیگه فکر کنم همه میدونن چون همش باهام خوب رفتار میکنن و حواسشون بهم هست
#امیدوارم حداقل با انجام شدن این کار زندگی جدیدی برای خودم شروع کنم :)
پ.ن:اگرچه بیشتر به خاطر این بوده که با خودم قهر بودم !
درباره این سایت