دیروز از برنامه سنگینی که چیده بودم جلو زدم
غرق در خوشحالی بودم و میخواستم پست بذارم ساعت یک و خورده ای که چشمام درد میکرد .
من راستشو بگم خیلی از خودم کار میکشم ،، البته کار خونه نه هااا کارای درس و اینا !
حتی موقعی که شیفت و کلاس داشتم هم زیاد به خودم سختی میدادم .
نمونه اش:
سر یه عمل دو ساعت همراه یکی از همکارا ایستاده بودم بعد عمل تموم شد و خب رفتیم استراحت ، عمل بعدی شروع شد منم بهتر بود که استراحت میکردم و پرونده ها رو مینوشتم اما طی یه اقدامی گفتم میرم سر عمل
حالا عمل سه ساعت شایدم بیشتر طول میکشید و کشید با اون لباسایی که آدم گرمش میشه و ایستاده تصورش کنید :| مشابه لباس پرستارای الان تقریبا
این همکارمون ،،، زمانی من یه گوشه ایستاده بودم اومد بهم گفت چرا دوباره میخوای بری سر عمل؟
منم گفتم خب دیگه گفتم خودم میرم گفت چرا اون خانمه سر عمل نمیره ؟ تو الان سر عمل بودی !
گفتم نمیدونم ! فکر کنم میخواست بهم بفهمونه که خسته میشی و خب عمل سنگینی هست و خطری
دلم برای همه بچه ها تنگ شده :(
#دکترا که حواسشون بود:))))) من مثلا خودمو میزدم به اینکه چهره ها رو یادم رفته و نمیدونم شما کی هستین بعد اونا گیر میدادن میگفتن بیا اینا رو یادت بدیم و شروع میکردن به توضیح دادن که این کار باید اینجوری باشه و . :)
یکیشون میگفت این نیت اش درسته
یکی از دکترا هم میگفت این دانشجو اصلا غر نمیزنه نمیگه وای خسته ام شد دارم غش میکنم تا آخر کار صبر میکنه و کمک میده :))))
تنها لحظه ای که احساس کردم رو ابر ها سیر دارم میکنم :)
اون زمانی بود که من دستیار اول دکتره بودم برای اولین بار،،،، و بعد از اتمام کار اومد تشکر کرد گفت تو با اینکه اولین بارت بود ولی کارت خیلی خوب خسته نباشی تازه جلو همه گفت اینو
من دلم برای اون روزا تنگ شده :(
امیدوارم همشون حالشون خوبه باشه و سالم باشن:)))
عذاب وجدان دارم البته خب من درسم تموم نشده و نیرو. اصلی نیستم فقط اینجوری خودمو قانع میکنم .
پ.ن:به مامانم میگم که میخوام برم نیرو میخوان نظرت چیه ؟میگه وقتی ازدواج کردی هر تصمیمی که خواستی بگیر میدونه که محال اجازه بده من برم اصلا چرا باید اداره یک خانم به عهده یک آقا باشد ؟
درباره این سایت