بعد امتحان !
واقعا نمیدونستم کجام:| تا این حد .
اشکم تو چشمام جمع شده بود ، به جای اینکه مستقیم برم راهمو کج کردم همینجوری واسه خودم راه میرفتم :/
میخواستم برم که رفته باشم که مترو نجاتم داد .!
حالا مسیرم یه جای دیگه بود منم عین دیونه ها برخلاف جهت رود میخواستم حرکت کنم D:
رفتم روی صندلی نشسته ام هی هم با خودم میگفتم باید به خاطر این موضوع دویست کیلومتر پیاده بری !!! باید از دور ترین منطقه شروع کنی.
اما چون میدونستم ممکن به شب بخوره به پنج کیلومتر رضایت دادم .
البته خسته ام بودم ،کلا حالم افتضاح بود :(
الان چند تا تیکه از فیلم دیدم حالم بهتره ممکن بود خودمو از اون پل هوایی پرت میکردم پایین
دلم میخواد بشینم قشنگ آبغوره بگیرم اما واقعا احساس میکنم بدنم توانایی شو دیگه نداره!!!!!!!!!!
+ همین دیگه!
درباره این سایت