اینکه چی بودم بر میگرده بازم به کنکورم ، خیلی دقیق و حساس و خب حداقل دیگه گریه نمیکردم و روحیه ای داشتم تا یه مدتی!
خیلی چیزا برام اهمیت نداشت مثلا عروسی برام بی معنی بود :|
اما خب چند ماه قبل حال روحیم بد شد و اصلا هیچ امیدی نداشتم با وجود اینکه مشاوره ام میگفت بابا تو میتونی و خب آخرشم نشد. مشاوره ام مثل همه سالانه نبود فقط یک ماه .
بعد از کنکور دقیقا عین مرده ها ،،،، نه غذا و نه خواب و فکر کم تنها غذام گریه !
حرفم نمیزدم و اگرم مجبورم میکردن با تلفن حرف بزنم بغض میکردم و خب بعدش گریه.
یه چند ماه همین جوری بودم فکر کنم یه ده یا بیشتر کیلو کم کردم و لباسام برام گشاده شده بود وای روزی خندم گرفته بودم میگفتم این لباسا رو من میپوشیدم
حالا فکر نکنید مثلا هشتاد کیلو بودم شدم هفتاد ,,, نه نزدیکای شصت و شدم چهل و خورده
دیگه دانشگاه هم همین روال بود!
تا گذشت فهمیدم دیگه هیچ چیزی فایده نداره و هیچ چیزی برنمیگرده .
میدیدم بقیه عین خیالشون نیست یعنی واقعا عین خیالشون نبود ؛ و چیزای الکی براشون مهمه جدی میگم مثلا اینکه امروز من چه لباسی بپوشم که خوشگل بشم :| یا فلان استاد لباسش چه جوریه یا شوهر یا زن داره یا نه،،، اصلا فازشون برام نامعلوم.
شاید بیشترین تاثیر که باعث شد از این حال قبلم بیرون بیام
وب و بچه ها ( البته بگم خیلی ها رو دعوا کردم ولی بعضی هاشون اصلا کوتاه بیا نبودن و خب حرفاشون بی تاثیر نبود ! البته اگرچه دیگه وب نیستن )
کاراموزی و صحبت با مریض ها و همراهاشون و اذیت کردن
صحبت های دکترا و بقیه پرسنل
ترتیب شو نمیدونم کدوم اوله شاید همش همراه هم .
بهترم نسبت به قبل و فکر کنم پیشرفت کردم
خیلی کمتر گریه میکنم ، خوشگل میکنم ، آهنگ گوش میدم ، حرف میزنم و به جای غصه سعی کردم سر خودمو با پروژه و هر چیز دیگه حتی گاهی وقت تلف کردن پر کنم .
تازه فیلم و سریال هم نگاه میکنم خخخ
اما خب هنوزم حساسم و زود ناراحت میشم و میخوام گریه کنم ولی تا حدودی کنترلش میکنم .
خیلی هم خجالتی نیستم مثل قبل ،،، پرو تر شدم و حرفمو میزنم !
بیشتر دارم سعی میکنم خودم برام مهم باشه و از حرفایی که زده میشه اذیت نشم.
بازم هنوز برام بعضی چیزا بی معنی ،،، اینکه یه نفر عاشق شده و یا اینکه باید فلان لباس برای عروسی دوستم داشته باشم و از این مدل موارد که همیشه هست .
فقط مدتیه بهونه گیر شدم و از همه چیز ایراد میگیرم خودم احساس میکنم به خاطر نشدن المپیاده و اینکه نمیدونم بورسیه ام چه جور میشه این شکلی شدم و خب استرس دارم بایت این موضوع .
و سریع هم اشک تو چشمام جمع میشه !
میدونم استرس دارم و دلهره واسه خیلی از موارد حتی پروژه هام و حتی اینکه مامان بابام اجازه میدن یا نه و این موارد :|
درباره این سایت